نوکتوراما برتران بونلو

نوکتوراما برتران بونلو

نوکتوراما (2016، برتران بونلو)

بلیک ویلیامز

برگردان رکسانا طالبی

وقت را تلف نکنیم، نوکتوراما برتران بونلو نه تنها هیچ ربطی به نیک کیو و بد سیدز ندارد[1]، بلکه کلیدی‌­تر اینکه فیلمی درباره‌ی تروریسم هم نیست. ادعایی که احتمالاً عجیب به نظر برسد، آن هم با توجه به 130 دقیقه‌­ی بی حدّ و حصر دلهره‌آوری که فیلم گروهی دختر و پسر جوان را برای اجرای عملیات به‌دقت برنامه‌ریزی‌شده‌ی بمب‌گذاری در پاریس نشان می‌­دهد.

اما در این مورد، همچون فیلم «روز شب، روز شب» (2006) جولیا لوکتوف و «حرکات شبانه» (2013) به کارگردانی کلی ریچارد، دو فیلم هنری معاصر دیگر، هرچند تروریسم به تصویر کشیده می‌شود اما در نهایت بیشتر بر روی موضوعاتی مربوط به روان­‌شناسی پارانویا، پیچیدگی بنیادین اخلاق و محیط مختص به دورنماهای این موضوعات متمرکز است. پرسش از ایدئولوژی و محور قرار دادن آن به‌ شکل معناداری در جهت بیانگری ناب‌تر، انتزاعی‌تر و کاراتر کاسته شده است. این بدین معنا نیست که ایدئولوژی در نوکتوراما غایب است، برعکس، همه جا حاظر است، سراسر آن را دربرگفته، کلیّت و پایان آن را. کم­‌گویی و امتناع فیلم از اتخاذ موضعی واضح، و ابهام عمیق آن جهت کناره گرفتن از قضاوت کردن افراطی‌گری‌هایی که به احتمال زیاد مخاطبان پسا-شارلی‌ابدو و پسا-باتاکلان بدان گرایش و علاقه داشتند، عیان و به طرز غریبی کوبنده است. بنابراین کوشش‌های ما برای به‌ چنگ آوردن فیلم و فهم آن، باید در پی مسیر و نقطه‌ی ورود دیگری باشند تا قادر شویم در درجه‌ی اول به این پرسش پاسخ بدهیم که این چه فیلمی است.

با در نظر گرفتن آن‌چه که نوکتوراما از آن تشکیل شده است، باید گفت نوکتوراما خیلی چیزهاست. در ابتدا همچون فیلمی اکشن به نظر می‌­رسد سپس معلوم می­‌شود که آخرین اثر بونلو بیشتر هم‌­ردیف با اکشن پینتینگ است: مصرف کردن افراطیِ آمیخته‌ای از تمام شمایل‌نگاری ژانری، مشخصه‌های پاپ، نشانه‌ها و ارجاعات تاریخی بر پهنای بوم آن و گذر کردن از تمام این‌ها با تغییراتی [گسست‌هایی] ویری در حالت‌ها و تلقی‌ها. فیلم از لحاظ ساختاری با مهارت به دو بخش مجزا تقسیم شده‌است. اجرای “عملیات حمله” و “اتفاقات پس از انجام آن” که زمان فیلم را نیز دو نیم می‌کند. نیمه‌ی نخست، هزارتوی آغازین گشت زدن در خطوط متروی پاریس (مشخصاً خط 1 و 13) و مجموعه­ای از اماکن نمادین که روی­‌هم‌رفته شرحی تفصیلی از میراث فرهنگی و انقلابی شهر (مجسمه برنزی ژاندارک امانوئل فرمیه، وزارت امور داخله، سالن بورس پاریس و برج تور توتال) پیش از فروافتادن‌شان را روایت می‌کند، و در نیمه‌ی دوم دردناکش، حصری وهم‌آلود در یک مجتمع فروشگاهی لوکس است. نیمه‌ی نخست یادآور ریوت است، تنظیم اطلسی ذهنی از متروپلیس مدرن – شالوده‌ای که به بهترین شکل ظرفیت ملحوظ داشتن سنّت رفت‌وآمد و یا رفت‌وآمد سنّت را داراست – و در مقیاسی بزرگ از پاساژهایی طولانی و بی‌کلامی ساخته شده که تصویرگر پیکرهایی‌اند که به چابکی و باوقار در میان این سیستم پیچیده‌ی مسیرها، تونل‌ها و جاده‌های تودرتو جابه‌جا می‌شوند.

نوکتوراما | ترور | مدرنیته

نوکتوراما گردشی به غایت کنایه‌آمیز و گیج‌کننده در پاریس است اما این سردرگمی نه در وجه مکان بلکه زمانی است. نوکتوراما سومین فیلم از آن چیزی است که می‌توانیم سه‌­گانه­‌ی مدرنیته‌ی برتران بونلو بنامیم؛ در ادامه‌ی پرتره‌ی چشم‌نواز از پایین کشیدن کرکره‌ی فاحشه‌خانه‌های پاریس در «آپولونید» (2011)- خاطرات روسپی‌خانه، و تصویر حزن‌انگیز و ازهم‌شکسته‌اش از فیگور معروف مد در فیلم «سن لوران» (2014)، به همان منوال زمان را نامعین، در تقابل با ادراک‌[های] اکنون به‌مثابه‌ی رخدادی ملموس و تاریخی که در خدمت تحکیم بخشیدنِ جاذبه‌ی اکنونِ در حال رخداد باشد، عرضه می‌کند. شیوه‌ی انتخابی بونلو برای رسیدن به این رویکرد، شکل دادن به تایم‌لاین فیلم به صورت چیزی است که اگر بخواهم توصیفی روشن ارائه بدهم باید بگویم شبیه صاعقه‌ی رعد و برق است که در میان اتفاق‌های داستان از یک موضع بالاتر ظاهر می‌شود، تنها برای بازگشتن و دوباره نشان دادن لحظه‌ی گذاری دیگر (و دوباره). تعداد زیادی از بسته‌های زمان او یا با حضور دوباره‌ی نشانِ ساعت بر روی تصویر همراه هستند و یا با سرنخِ موسیقی‌ای تکرارشونده، اما بسیاری از آن‌ها بدون هیچ علامتی سرمی‌رسند، به‌ویژه آن‌جا که بونلو ما را در زمان به عقب بازمی‌گرداند – همچون آن انحرافات متداوم در سرتاسر صحنه‌های آغازین طرح‌ریزی حمله که جا پای مخاطب را هر آن‌جا که هست به لرزه می‌اندازد.

اگرچه این وسوسه وجود دارد که شیوه‌ی تدوین بونلو مونتاژ کوبیستی خوانده شود، ولی به همان میزان نیز وامدار فوتوریسم است. مسلم گرفتن این امر که جهان همانگونه که ما درکش می‌کنیم همواره در حال حرکت است و نیازمند محورهای چندگانه‌ی نیرویی تا حالت و حساسیت همزمانی را که تعریف‌کننده‌ی هر موقعیت در حال توسعه‌ای هستند، انتقال دهد.

این مسئله که تکرارهای او به جانب‌داری از لحظات خشونت تمایل دارند و ما را دوباره تحت انقیاد لحظات متورم تروماتیک درمی‌آورند – یا لحظاتی که پس از مواجهات پرشمار تروماتیک «می‌شوند»، چه با خیال، چه توهم، چه تکانه‌های ناب سینما، شاید بسیاری را بدین سو رهنمون کند که بونلو را دگرآزار (سادیستیک) بیانگارند. او هرگز فیلمسازی نبوده که از بازگو کردن پدیده‌های تاریخی و قساوت‌هایی که ما همواره در حال تکرار کردن‌ آگاهانه یا ناآگاهانه‌شان هستیم پا پس بکشد. همچون وسواس سن لوران برای جایگزین کردن کیف مدل موژیک[2] با موژیک‌های بیشتر، زندگی بدل به عرصه‌ای برای بازنمایی ایده‌های خوشبختی می‌شود. درعوض، در این در هم‌‌دوختن‌های زمان ِنوکتوروما به لحظات و بزنگاه‌های پرسروصدای واقعی، چالش جدیّ بونلو است در راستای تلاش برای برانگیختن برخی احساسات امیال ما نسبت به جاودانگی– از ژاندارک گرفته انقلاب فرانسه، از می 68 تا به امروز و همیشه-. “وقوعش از پیش مقرره. درسته؟” آدل هنل در نقش خود این را می‌گوید/آرزو می‌کند. چون که ما می‌خواهیم -و نیاز داریم – تا باور کنیم که ما در تاریخی مشارکت داریم که بعدها در تکرار و رخداد دوباره‌اش به یاد آورده خواهیم شد.

بنابراین وقتی جنب‌وجوش و وضعیت به غایت بحرانی نیمه‌ی نخست فیلم جایش را به سکون و آرامش فروشگاه در ساعات تعطیلی­‌اش می‌­دهد [فروشگاه ساماریتان لوکیشن خاطره‌انگیز فیلم “هولی موتورز” (2012) نیز بوده است] مؤید این است که بونلو نسبت فیلم با واقعیت را به چیزی بدل کرده که نزدیک­ به فیلمی ترسناک است. عزلت‌گزیده در این بهشتِ به‌روزترین و پیشرفته‌ترین کالاهای مادی، نوکتوراما ادامه‌دهنده‌ی سنّت فیلم‌های زامبی‌ای همچون «سرزمین مردگان» (2004-1978) و «28 روز بعد» (2002) است که بازیگرانش را در محیطی سرپناه می‌دهد که امکان مصرف بی‌حد و حصر را برای‌شان ایجاد می‌کند- ناکجایی اتوپیایی دور از وحشتی که احتمالاً در جهان خارج در حال رخ دادن است. آراسته شده با مانکن­‌ها و آدم‌ماشینی‌های شوم که با ژست‌هایی بی‌اندازه انسانی و زنده میخکوب شده‌اند و آشکارا لباس‌هایی شبیه به برخی از شخصیت‌ها پوشیده‌اند. فضا همچون عمارتی جن‌زده و مالامال از زامبی‌ها است. تصور کنید که اشباح به رویاهای آدم هجوم می‌آورند و به طرز باورنکردنی اطلاعاتی از گذشته به زمان حال می­‌رسد، بدن‌ها در هوای نازک محو می‌شوند، تنها بدین دلیل که انعکاس روشنایی‌ها در پنجره، مکان را به فضا می‌راند. بر همین منوال تقلید زمام امور را به دست می‌گیرد. ماسک‌ها و لباس‌ها تن می‌شوند و گریم‌ها انجام می‌گیرد. ترانه‌ی باشکوه «راه من» شیرلی بسی باشکوه لب‌خوانی می‌شود و چرا که نه! حتی بازسازی سکانس مشهور فیلم «درخشش» (1980) کوبریک نیز انجام می‌شود و همه این‌ها راهی است برای راندن گذشته فرهنگی‌مان بدین امید که غم ناگزیر بودن مرگ را بپوشاند.

نوکتوراما به همان اندازه که در مورد مرگ نیست، تلاشی است برای خدشه‌دار کردن آرزوهای‌مان در راستای گریز از شیوه­ای قطعی که موجودیت رو به عنوان چیزی که در حال حاضر انقراض است به نمایش می‌گذارد. چیزی­ عاری از شگفتی یا مفهومی پایدار. تقریباً آخرین کلمات هر کاراکتر یا اظهار عشق به کاراکتر دیگری است یا فریادی است برای بهشت که [این واپسین کلمات آن‌ها] به ما می‌گوید بونلو دقیقاً راه رسیدن به ابدیت را کجا قرار داده است که – جایی ورای زمان- که ضروری و غیرقابل تعویض است و رفتارهای فجیعی را به نمایش می‌گذارد که آ‌نها در نیمه اول فیلم مرتکب می‌شوند نه صرفاً به عنوان انسان­‌هایی بی­‌منطق – که کاملاً واضح است اینطور هستند – بلکه به عنوان محصول موقعیتی که در مقابل آن طغیان کرده‌اند.

این اعمال وقوع‌شان از پیش مقرر شده است و همچنان که تکرار‌شان نیز از پیش مقرر است، پس برای پیشنهادی دیگر و تکرار نهایی می‌توانیم به درناک‌ترین و بحرانی‌ترین قسمت فیلم “آپولونید” برگردیم که در نفس‌های آخرش می‌گوید “اگر نمی‌سوختیم چطور می‌تونستیم شب رو روشن کنیم؟” که اولاً یکی از رمانتیک‌ترین جمله‌هایی است که تا به حال گفته شده و دوم اینکه می‌تواند به عنوان تجسم کاملی از نگاه بونلو به زندگی به عنوان نیرویی برای دیگران و زندگی آیندگان باشد و حالا برای خیال‌پردازان نوکتوراما، کسانی که این گفته‌ها و عنوان فیلم را به شکل تحت‌اللفظی عنوان می‌کنند و نشانی از این‌اند که می‌توانیم به شب خیلی واضح‌تر نگاه کنیم و این تصویر را به شکل یک تراژدی در بالاترین شکل‌اش فاش کنیم.



[1] نیک کیو و بدسیدز سال ۲۰۰۳ آلبومی به نام نوکتوراما داشتند. این آلبوم در جریان تور ماه مارس آنها در استرالیا در سال ۲۰۰۷ ضبط شده بود. سال ۲۰۰۹ نیز آنی بیکر نمایشنامه‌ای به همین نام نوشت.

نوکتوراما عموماً به بخشی از باغ‌وحش اطلاق می‌شود که به حیوانات شبگرد احتصاص داده شده است. حیواناتی که شب‌هنگام از لانه خود برای شکار خارج می‌شود.- نهست

[2] اشاره به وسواس ایو سن لوران طراح مد، در طراحی کیف‌دستی‌های معروفش به نام موژیک. او از این مدل کیف بارها طراحی کرد.


نسخه‌ی پی دی اف: Nocturama

Leave a Reply