جوانیولی سرمه ای

جوانیولی سرمه ای

«انگار کنید فیگورهایی که از زمان و مکانی دیگر به این‌جا آورده شده‌اند و شما نمی‌دانید دقیقاً اینجا چه می‌کنند؟ فیگورهایی که صورت ندارند اما تمنّا می‌کنند فراموش نشوند. نادیده انگاشته نشوند زیرا آن‌ها دیگر حتی به مکان و زمان قبلی خودشان نیز متعلق نیستند و یا هر زمان و هر مکان دیگری. با این‌حال فیگورها تولأمان حواس‌پرت‌اند. مغشوش‌اند، انگار مشغول مهیا ساختن فضایی نو هستند برای هستی‌ جدید‌شان». این جملات غبطه‌برانگیز را داوید راندونی[2] شاعر سمبولیست ایتالیایی در توصیف نقاشی‌های لوکا جوانیولی نوشته است. تحشیه‌ای بر نمایشگاه انفرادی جوانیولی در میلان. شهری که برای نخستین بار او را به بازارهای بین‌المللی هنر شناساند. لوکا جوانیولی متولد ۱۹۶۳ در ریوینی ایتالیاست. شهری که در مدرسه هنرعالی آن نقاشی را آموخت و هنوز همان‌جا زندگی می‌کند. جوانیولی هر چند به‌ندرت نمایشگاهی بیرون از ایتالیا برگزار کرده است اما همواره چشمانی بی‌شمار از بینال‌ها یا جشنواره‌های بزرگ به او دوخته است. به ‌آثار و سبک او که هر چند پیروانی مانند مرسدس هلن‌واین[3] یا مائوریتزو لالترلا[4] دارد اما واجد نوعی کیفیت منحصر به خودش است. کیفیتی که آثار او را مهیب‌تر می‌کند.

پس از یک خیرگی برکشنده به نقاشی‌های او ناگاه به خود آمده و به این سوال می‌اندیشیم که کدام ‌یک، صورت‌های مخدوش یا فیگور بدن‌های یک تکه و «لاشه‌ای» آن‌هاست که اینچنین ما را مبهوت کرده‌ است. این طور بگویم تجربه‌ی مواجهه با نقاشی‌های جوانیولی مانند ورود به یک صومعه در نور گر‌گ و میش عصرگاهی‌ست که به جای راهبان عده‌ای هیپی در آن مشغول کارهایی بی‌اهمیت‌اند. در نور کم، تشخیص چهره‌ آن غریبه‌ها سخت‌ است، این‌که آن‌ها در این صومعه چه می‌کنند هم، اما از همان تصاویر مبهم از بدن‌ها و صورت‌های ناتمام هم می‌توان فهمید، نوعی ساده از زندگی در آن قاب‌ها جریان دارد. بافتاری از کنش‌های ساده‌ی آیین‌زدوده.

چهره‌ها در نقاشی‌های لوکا به ندرت خطی دارند. به ندرت واجد جزیئات‌ند. حالت‌های معینی از آن‌ها استنباط نمی‌شود. به بیانی دقیق‌تر کاملا ضد اطوارند. نه تنها بر خلاف تعریف ژستوسِ چهره احساسی را متبادر نمی‌کنند بلکه حتی از زمینه‌ای به نام «صورت» نیز مفهوم‌زدایی می‌کند. اصلاً صورتی وجود ندارد. این حذف صورت‌ها در نقاشی او همان کیفیتی‌ست که راندونی آن ‌را نوعی در آستانگی برای اخذ هویت نو می‌داند. در گرافیک امروزین گوشی‌های همراه، صفحات وب یا کارت‌های شناسایی نمایه‌ای وجود دارد برای الصاق عکس، تعبیه عکس، که پس از بارگذاری تصویر فرد موجد معنای هویت وجودی دیگری است. تصویری معمولاً خاکستری در پس‌زمینه‌ی سفید که شمایلی مبهم و بسیار ساده است از فردی که هنوز چهره ندارد و تا زمانی که کاربر تصویر خودش را تعبیه نکند آن نمایه‌ی بی‌صورت خودِ خاموشی‌ست به نام «ناشناس Anonymouse». «هیچ مشخصی» که گویی از هر ابژه‌ای منفصل است، از هر محتوایی. اما بر خلاف تصویر نمایه‌های موبایل که در آستانه‌ی اخذ هویت نو هستند، فیگورهای لوکا جوانیولی همواره در حال پس زدن این لحظه‌اند. آن‌ها این هویت و یا هر مجرایی برای بارگذاری هویت را مخدوش کرده‌اند. همین اغتشاش به بدن‌های‌شان هم سرایت کرده ‌است. بدن‌ها خطوط جداساز ندارد. بالاتنه‌ها و پایین‌تنه‌ها با آن وسواس نقاشی‌های فیگوراتیو جز به جز از هم منفک نمی‌شوند اما در عین حال «یک هستی به‌طور کل فاقد وجود» هم نیستند.

امانوئل لویناس، فیلسوف دلواپس دیگری، معتقد است به رسیدن به وجود خود از راه اندیشیدن به دیگری. او برای شرح مفهوم وجود از عبارت Il Y a استفاده می‌کند، عبارتی که به فرانسه به معنی «وجود دارد» است. از نظر او ایلیا فرمی طبیعی، غیرشخصی و «ناشناسا» از هستی‌ست که بر خلاف نظر هایدگر، نه تنها مطلوب دازاین نیست بلکه همان چیزی‌ست که سوژه همواره می‌خواهد از آن بگریزد. خود لویناس برای شرح ایلیا به بی‌خوابی اشاره می‌کند، می‌نویسد ایلیا آن کیفیت هستندگی‌ست که برای سوژه در وضعیت بی‌خوابی رخ می‌دهد. یک حالت مرزی از ادراک. آن چهره‌ی عریان حضور که یک بی‌خواب با آن مواجه می‌شود، چشمانش تیره می‌شود اما به تلویزیون خیره شده، تکرار برنامه‌های بی‌محتوا را می‌بیند، با کنترل تلویزیون کانال‌ها را مدام عوض می‌کند و فقط می‌خواهد ببیند «بعدش چه دارد/ What else is on» درحالی‌که او در این وضعیت فقط «Nothingness» را می‌خواهد. «هیچی» را می‌خواهد. با این شرح لویناس با هوسرلی‌ها زاویه پیدا می‌کند که؛ آگاهی می‌بایست از خلال چیزی آغاز شود، از خلال ابژه‌ای. برای لویناس «بی‌خواب یک ناشناس است. Anonymouse، او از هر ابژه‌ای منفصل است، از هر محتوایی، اوی ناشناس، خود مواجه حضور است». بی‌خواب همواره این‌سوی دیواره‌ی هستی است که یک سر آن «درون‌گرایی» و سوی دیگرش «مسئولیت‌ هستی‌ست.» بی‌خواب ناشناس چهره‌ای ندارد، و آنکه چهره ندارد واجد کدام مسئولیت یا اخلاق است». لویناس یک بار به شوخی در جواب تقابل مفهوم دازاین و ایلیا می‌نویسد: «شاید هوسرل شب‌ها راحت می‌خوابیده است».

بیایید به جمله‌ی راندونی برگردیم و این‌بار فیگورها را به میانجی «ناشناس» لویناسی بخوانیم. ناشناسی کیفیتی‌ست که سوژه به آن «واقف» می‌شود و پس از آن در وضعیتی قرار می‌گیرد که با چهره‌ی عریان حضور مواجه باشد. کاراکترهای جوانیولی منصه ظهور این وقوف‌اند. محل بروز ناشناسایی و مواجهه. جوانیولی به عمد موقعیت‌های هستی‌مند را از قاب‌ها حذف می‌کند. قرار نیست موقعیت‌ها تفسیری بر وضعیت تحمیل کنند، زیرمتن و یا فرامتن ارائه دهند. نفس حضور افراد ناشناس در موقعیت‌هایی عمومی مهم است. موقعیت‌هایی که نه نور، نه کمپزسیون، نه حتا ژست‌ها سعی بر هیچ اکسپرشن و «بیان‌گری» نمی‌کنند. حضور به ماهو حضور. تصویر یک منبع نور که در عین درخشش نوری از آن منبعث نمی‌شود. نگاه کنیم به تابلو دو زن درحال دویدن، ما دو زن را در آستانه‌ی دویدن می‌بینیم بی آن‌که اهمیت‌داشته باشد آیا از خطری هراسیده‌اند یا در ساحلی روشن می‌چمند.

این وضعیت ناب مواجهه با حضور، همان کیفیتی‌ست که نقاشی‌ها جوانیولی را از سایر همراهانش در این سبک متمایز می‌کند. کیفیتی به ظاهر ساده که اما فقط به مدد استفاده‌ی کمینه و بهینه از تکنیک به دست می‌آید. رنگ‌گذاری‌هایی که کمی به شیوه‌ی فوویست‌ها نزدیک است، کمپوزسیون‌هایی که هرچند مرکزگراست اما به سبب عدم استفاده از گستره‌ی رنگ‌ها لبه‌های کادر هم چندان از نظر بصری وزن پایینی ندارند.

نگاه کنیم به نقاشی اتاق هتل. شاید یکی از برکشنده‌ترین آثار جوانیولی، تنها چیزی که در این دو ناشناس متمایز است زنانگی پستان اویی ست که در سطح پیشین تصویر ایستاده است. آیا این یک لحظه‌ی تردید است یا اشتیاق؟ جوانیولی به فراست به این دست پرسش‌های مالوف پاسخ نمی‌دهد. برای مثال در مقام مقایسه با فیشل که مسئله‌اش پاسخ‌هایی ایدئولوژیک و سیاسی به موقعیت‌های عادی‌ست و به این صورت آن موقعیت را بحرانی می‌کند، جوانیولی بحران را عمیق‌تر می‌کند. او پرسیدن را بحرانی می‌کند. چه باید بپرسیم؟ کدام شیوه‌ی مواجهه با یک اثر هنری محل اعراب دارد؟ اگر ژستوس را محل بروز و بیان حس بدانیم، اکنون ژست در این صورت‌های ناشناس کجا هستند.

Hotel Room

Hotel Room

لوکا جوانیولی چندان در قید بازار نیست. منظور از بازار سازوکاری‌ست که سرمایه و جریان‌های اصلی هنرمند و همچنین منتقد را منقاد می‌کنند. از نمایشگاه‌های زیرکانه و مناسبات شبکه‌ای احتراز کرده است. او در جایی ایستاده است که به «آزادی دشوار» لویناسی میل کند. مبارزه با هرگونه همانندسازی، تمرین تبدیل زبان نقاشی به گفتن و نه گفته. کاراکتر به مثابه ناشناس. ژست به مثابه گفتن، به مثابه ساحتی نوشته نشده.

 

[1] Luca Giovagnoli (1963 -… )

[2] David Randoni (1964 – … )

[3] Mercedes Helenwein

[4] Maurizio Laltrella

 


برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: Luca Giavognoli

 

Leave a Reply