نگاهی به ویژگیهای آثار نگاشته شده در بریتانیا و آمریکا به تاثیر از تجربیات جنگ
ویلیام باتلر ییتس به عنوان سردبیر کتاب شعر مدرن آکسفورد (۱۹۳۶)، در مقدمهی این کتاب به بیزاریاش نسبت به شعرهای خاصی که در میانهی جنگ جهانی اول نوشته شدهاست اعتراف میکند. او تمام این گونه اشعار را از حوزه کتابشناسی این کتاب خارج نموده، اظهار داشت: «رنج بردن منفعلانه گونهای از شعر نیست…وقتی که بشر به سوی جیوهی پشت آینه عقب کشیده شده است هیچ رخداد خطیری در ذهن او درخشان نمیگردد[…] چیزی فریبنده ماشین او را به سمت اشتباه جاده کشانده است-همین.»[1]
یکی از دردناکترین و متفاوت ترین تجربیات بشر در قرن بیستم، رخداد دو جنگ جهانی بود که تنها در طی ۳۰ سال آثار مخرب خود را بر حیطهی وسیعی از مکان و زمان بر جا گذاشت. بشر به ناکجایی تبعید گشته بود که در آن تمام آرمان و آرزوهایش پوچ و موهوم میگشتند. کسانیکه آن دورهی تاریخی را از سر گذراندند اثرات آن را تا آخر عمر همراه داشته و حتی به نسلهای بعد از خود انتقال دادهاند و اعمال بشر و تولیدات او از این واقعه به وضوح تاثیر پذیرفتند. یکی از این تولیدات که به بهترین نحو تجربیات و احوالات مردم در آن دوره را ثبت کرده و به دست ما رسانده است، نوشتارهای جنگ است. این که آیا این نوشتارها در دستهی مجزایی در میان ژانرهای ادبی قرار میگیرند یا خیر، از جمله پرسشهایی است که متن پیش رو در حد توان خود تلاش به پاسخگویی به آن را دارد؛ بنابراین در ادامه سعی بر آن داریم تا به بررسی انعکاس جنگ در ادبیات و تاثیرش بر شیوه و لحن نوشتارهای آن دوره بپردازیم. لازم به ذکر است که منظور نگارنده از «نوشتار جنگ»، هر آنچه توسط افراد زیسته در حال و هوای جنگ و تاثیرگرفته از آن است که شامل رمانها، اشعار، خاطرات، نامهها و… است؛ همچنین در پژوهش پیشرو تمرکز بیشتر بر ادبیات جنگ در بریتانیا و آمریکاست. این تولیدات مکتوب چه در زمان خود و چه اکنون از اهمیت بالایی برخوردارند. آنچنانکه کثرین سَوِج برازمن، استاد دانشگاه تُلِین، در مقالهای با نام «کارکردهای ادبیات جنگ» به بررسی چندین مورد از آن میپردازد که ما نیز در ادامه به مهمترین آنها نگاهی میاندازیم.
*زبان و خشونت
پیش از آنکه به سراغ نوشتههای جنگ برویم، با نگاهی کلی تر به تاثیر خشونت بر زبان نگاهی بیاندازیم؛ «نظریه پردازان نوین دموکراسی، زبان و خشونت را بر دو سر طیفی دانستهاند: در یک سر خشونت بدون محدودیت، و در سوی دیگر، زبان بدون محدودیت، و در میان یک محیط در هم آمیخته [از این دو]. وقتی کسی به خشونت خالص دست مییابد، آنگونه که الن اسکری آن را به بحث میگذارد، زبان پیچیده، تحریف شده و کاهش یافته میگردد، تا زمانی که با درد جسمانی به پیشازبانی از گریهها و زجهها یکسره در هم بشکند.»(دوز، ۲۰۰۲،ص۳)
با وقوع یکی از خشونت بارترین رویدادهای قرون اخیر، این تاثیرات در تمامی جوانب تولیدات نگارشی گسترش مییابد:« زبان، سانسور شده، رمزگذاری و حسن تعبیر شده است؛ جمله امری جایگزین دیالوگ میشود.»(همان،ص۲)
با آغاز نخستین جنگ جهانی و ناکارآمدی زبان برای تطابق با شرایط جدید، نویسندگان به فکر شیوهی نوینی از نگارش افتادند:«در نتیجه، ادبیات خلق شده توسط شاعران و رماننویسان جنگ – ویلفرد اُون، آیزاک رزنبرگ، رابرت گریو و دیگران – با هر آنچه پیش از آن تولید شده بود تفاوت داشت.[…] رنج کشیدن و انهدام به شیوهای آیرونیک و منفصل توصیف شد. حال و هوایی از تلخی و خشم به تمامی این نوشتهها دوید. شرح گای چپمن از سربازی درحال رژه رفتن به سوی میدان جنگ سومه[2]بازتابی از این حال و هواست:
کولههایتان را بر پشت بیندازید و به راه بیافتید. ساعت بعد، مرد، شما را سه مایل به مرگتان نزدیکتر میکند. زندگی شما و مرگ شما برای این زمینها هیچ است – هیچ بیش از آنی که برای مردی است که نقشهی حمله در جی اچ کیو[3] را میکشد. شما حتی یک گروگان نیستید. مرگ شما از جنگهای آینده پیشگیری نمیکند، جهان را برای کودکانتان امن نمیسازد. مرگ شما معنایی بیش از آن نمیدهد که اگر در رختخوابتان مرده بودید…»(لوندبرگ، ۱۹۸۴،ص۳۷۷)
مشخصه سیر تکاملی شعر جنگ جهانی اول، تلاش خودجوش این مردان جوان برای کشف راههای افشای حقیقت خشونتبار دورانشان است. بعدتر در جنگ، در نتیجهی احساسی عمیق از درگیری تراژیک، اغلب سرباز-شاعران شروع به درک نابسندگی تشدید احساسی در آثارشان شدند؛ آنها در طلب، یا در گمان طلب اسلوبی بزرگتر و جامعتر برای شرح تجربیات جنگ بودند؛ بنابراین به آزمایش سبکهای متنوع شعری پرداختند؛ از جمله شعر ترتیبی(lyric sequence) و شعر روایی.[4]
«[در حالیکه] الزامی بودن ماموریت مسلم دانسته میشد، حسنهای هنریِ عینی بودن، تناسب و خویشتنداری به نظر به سختی کارآمد یا حتی مطلوب میآمد. در طول دومین زمستان جنگ، وقتی که طبیعت حقیقی جنگ در حال نمایان شدن بود، اشعار با صراحتی تقریبا به طور معکوس بیسابقه آغاز به واکنش مقابل ترسهای اطرافشان کردند. این ادبیاتِ شکایتِ خشمگینانه حربههای ساتیر، آیرونی و رئالیسمی رام نشده را به کار گرفت، از آنجا که رئالیسم تنها سبک موثر برای مجسم کردن فاجعهای که در فرانسه به نمایش درآمده بود به نظر میرسید.[…] اما ما در میان همه [ی اینها] گزارشهایی از تجربیات سربازی معمولی در میان نوع جدیدی از جنگ داریم – جنگی که تا سرحد هر نوع از خشونت علمی متمرکز را به کار گرفت – که از چشمانداز ادبی پرتکرارترین و قابل ملاحظه ترین بودند. به عنوان یک نتیجه جزئی و طبیعی، ما نوعی تجربی، اپیزودیک، منفصل و احساسی از نوشتار داریم، یک پافشاری ناامیدانه بر حقایق شوکآور زندگی و مرگ، یک تمرکز اجباری بر جزئیات ناخوشایند نیازها و واکنشهای زمخت حیوانی، بر زخمها، مرگ و تجزیه. پیش از این هیچگاه در ادبیات جنگ با تراکم دردناکی از عمل و حادثه، این محدود کردن تمرکز، این تکه تکه شدن حقیقت، این تاکید وسواسگون بر جزئیات حسی مجرد و نامرتبط مواجه نشده بودیم.[…] شعر استاتیک (static lyric) ناگهان مجبور شده بود تا سِیلی از تجربیات را در خود جا دهد که برای ارزیابی بیش از حد پهناور، برای منظم ساختن بیش از حد متنوع، و برای کنترل بیش از حد قدرتمند بود.»(جانستون، ۱۹۶۴،ص۱۳)
اما این «مردان جوان» که بودند؟ آیا سربازانی بودند که از دانش و مهارت نگارشی چندانی برخوردار نبودند؟یا نویسندگان چیرهدستی که ناخواسته به یکی از خونبارترین صحنههای تاریخ اعزام شده بودند؟
حقیقت آن است که: «در میان مردان جوانی که بعدها شاعران جنگ نامیده شدند، حداقل یک نفر – روپرت بروک – از قبل از شهرتی متوسط برخوردار شده بود؛ برعکس آن دیگری، زیگفرید ساسون، داشت تازه آغاز به جلب توجه میکرد؛ دیگران، از جمله چارلز سرلی، رابرت نیکولز، ادموند بلاندن، آیزاک رزنبرگ، ویلفرد اُون و هربرت رید به طور عمومی شناخته شده نبودند، اما آنها نوشتن شعر را آغاز کرده بودند و در بعضی موارد در مجلات مدرسه یا مجموعههای خصوصی چاپ شده منتشر کرده بودند.[…] وقتی که جنگ آغاز شد آنهایی که بلافاصله تحت تاثیر واقع شدند طبیعتا به شعر کوتاه به عنوان مناسبترین راه برای بیان حس مشارکتشان در یک حادثه ملی روی آوردند.(همان، ص۲۴)
در جبههی مخالف این نویسندگان طبعا افرادی بودند که در خدمت حکومت و برای تجلیل از جنگاوری و رزم قلم میزدند. علاوه بر آن، داستانهای حماسی از زمان آثاری مانند ایلیاد و ادیسه، به شکوه و جلال چنین مفاهیمی میافزودند. اما با آغاز جنگ جهانی این تصاویر آرمانی جای خود را به حقیقت کریه منظری دادند که به مخاطبان خود شوک عظیمی وارد نمود؛ بنابراین «یک فراخوان نقادانه از استانداردهای حماسه در مجموع عملی نامربوط نبود. […] اگر حماسه نبردهای بدوی را به عنوان عملی قهرمانانه و آزمایشی برای ارزش فردی تعریف میکرد، گرایش اصلی شعر جنگ معاصر این بود که ارزش جنگ مدرن را پایین آورده، آن را از جنبههای رومانتیک و ماجراجویانهی اشتباهش عریان کنند، تا بر پوچی آن تاکید کرده و آن را بیشرمانه و تحقیر کننده تصویر کنند. شعرهای جنگ جهانی اول این مسئله را روشن ساخت که انسان دیگر نمیتواند برای آزادی یا حتی نجات به شجاعت یا قدرت شخصی خود اتکا کند؛ ماشینی شدن، افزایش میزان ارتشها و تشدید عملیاتها و بهرهوری علمی از سلاحهای از راه دور بسیاری از عناصر فردیت انسان را نابود ساخت: شجاعت، امید، امر خطیر، و حسی از احتمال [وقوع اعمال] قهرمانانه در درگیریهای اخلاقی و فیزیکی.»(همان،ص۱۰)
به طور قطع هر کدام از شاعران جنگ سبک و سیاق و نگرش ویژهی خود را به مفهوم جنگ به نمایش گذاشته اند. برای مثال روپرت بروک به خاطر سوناتهای ایدئالیستیاش دربارهی جنگ شهرت یافته است. شعر معروف او، «سرباز»، این نوع نگرش را به خوبی نمایش میدهد؛ بروک در این شعر که از زبان سربازی در گیر و دار جنگ نوشته شده میگوید که اگر به خانه بازنگردد باکی نیست، زیرا جزیرهای به نام انگلستان هنوز پابرجا باقی مانده است.
تا بدینجا گمان میرود که اشعار جنگ شامل این قبیل سوناتهای ایدئالیستی و یا اشعاری در توصیف حقیقت جنگ و مذمت آن باشند و تنها حکومتها در صدد تعریف و تجلیل از آن برآمده باشند؛ اما یکی از کسانیکه از این قاعده مستثناست جولین گرنفل، سرباز-شاعر جنگ جهانی اول است: «شعر جنگ جولین گرنفل همان نگرش پذیرش همرا به خوشحالی سوناتهای بروک را به نمایش میگذارد، اما این شوق از نوع دیگری است و از مفاهیم متفاوتی در مجموع الهام گرفته است. در ۱۹۱۴ بروک به عنوان یک نیمه سرباز صحبت میکند، قرار گرفته به گونهای دراماتیک «بر لبهی ستیز» اما بیمیل به کنار آمدن با ناخوشیهایی که ستیزه به طور قطع با خود به همراه میآورد. گرنفل، اما، به عنوان یک سرباز حرفهای کاملا روشن نسبت به پیامدهای جسمانی کارش به عنوان یک «مرد جنگنده» حرف میزند.»(همان،ص۳۶) برای درک بهتر این مسئله، نگاهی میاندازیم به یکی از همین نوشتهها:
«ما اینجا هستیم، در مرکز آتشین تمام آن، و من در ازای میلیونها پوند و ملکه سبا در هیچ جای دیگری نخواهم بود…من هیچ وقت، هیچ وقت انقدر احساس خوبی نداشتم، یا انقدرخوشحال، یا انقدر لذت برده از چیزی. این برای سلامتِ بالا ، و اعصاب محکمم و حالت بربرمآبانهام مناسب است. هیجان مبارزه به همه چیز، هر منظره و کلمه و عمل جان میبخشد.[…] یک نفر وقتی یارش را خیلی بیشتر دوست دارد که کسی قصد کشتن او را کرده باشد»(همان)
پیش از این اشاره شد که گروه دیگری از نوشتارها حامی دولتهای جنگاور و تجلیلگر مفهوم جنگ بودند. این گونه از ادبیات سبقهای بسیار طولانی دارد، چنانکه حماسههای یونان و روم را نیز شامل میشود. به نظر میرسد یکی از دلایل ادامه خدمت انسانها در جنگ نیز تاثیر این نوشتارها باشد:« در رودخانههایی از زبان دربارهی آنکه خدمت به علت، کشتن دشمن و مردن با کرامت چه معنایی میدهد جنگ متولد میشود و به دست میآید؛ و تمامی اینها از طریق یک مازاد روحانی از تکلم یادبودی به یک خودآگاهی جمعی تاریخی مجتمع میشود.»(دوز، ۲۰۰۲،ص۱۵)
بعد از جنگ جهانی اول باور به مفهوم حماسه سختتر از گذشته بود؛ بشر با جنگ حقیقی روبرو شده بود؛ به همین دلیل دولتها دست به ساختن تصاویر آرمانی از جنگندگان و مبارزات آنها زدند تا سربازان خود را برای جنگهای بعدی دست به اسلحه و جان بر کف نگاه دارند. برای مثال در آمریکا با وجود تمامی کشتارهای رخ داده در آن سالها، به نظر میرسد به تصویر محبوب و آرمانی مردم از نیروی هوایی خدشهای وارد نشد؛ به نوعی انگار آنها در آسمان،رها و دور از تمام آلودگی میدان جنگ مبارزه میکردند. اما حقیقت آن بود که آنان هم در وضعیتی غیرانسانی و با همان میزان از تلفات و مشکلات مبارزه میکردند. «روزنامهنگاران و رماننویسان با بهکار بردن اصطلاحات غرور آفرین برای توصیف مبارزات هوایی این حقیقت را مخفی کردند. هواپیماها تبدیل به شاهینها، عقابها و اسبها شدند؛پرندگان، شوالیههای هوا؛ پیکارهای آنان، دوئلها و تورنمتهایشان. نیروی هوایی ارتش «سواران بر ابرها» نامیده شد.
این تصاویر نابهنگام به داخل ادبیات دورههای جنگ و پساجنگ راه یافت. آنها به طور مرتب در مجلات عامهپسند، داستانهای نوجوانان و فیلمهای هالیوود به چشم میآمدند.[…]این بازنمایی آرزویی است برای باور به مفهوم رمانتیکی از جنگ، تا باور کنیم، که برخلاف شواهد شوکآور، آن اعمال مفرد شجاعانه در جنگ رخ دادهاند و آن [جنس از] مرگ میتواند شکوهمند و قهرمانانه باشد.»(لوندبرگ،۱۹۸۴،ص۳۸۲)
اما ادبیات همیشه هوشیارانه و از روی نیت به دولتها خدمت نمیکرد؛ برای مثال «ادبیات جنگ انگلیسی، به خصوص رمانهای انتشار یافته پس از ۱۹۲۸، با احساسی از سرخوردگی و ناامیدی و حتی یأس تشخص یافت. تاریخدان نظامی کرلی بارنت این [مسئله] را به خاطر ایجاد ضعف روانی در بریتانیا سرزنش میکند که حمایتی برای سیاست ضعف چمبرلین تامین میکرد. باوجود آنکه بارنت تاثیر این رمانها و اشعار را احتمالا بیش از حد برآورد کرده است، خاطرات [مکتوب] ۱۹۱۶ به واقع برنامهریزی ارتش بریتانیا را در جنگ جهانی دوم شکل داد.(همان،ص۳۷۷)
با وجود تلاش دولتها برای حفظ چهرهای حماسی جنگ، حقیقت آنچه در جنگ جهانی اول روی داده بود با گذشت زمان آشکار شد:«[این] مسئله حداقل به قرن نوزدهم برمیگردد. هدف، که اکنون میان روزنامهنگاران، رماننویسان و شاعران بسیار رایج است، گفتن جنگ «همانگونه که هست» و نه آنطور که قرار بود باشد، شاید از میلی برای شناسایی مسئلهای که برای قرنهای تاریخ تجلیل شده میآید[…].»(بروزمن، ۱۹۹۲،ص۸۹)
حتی بعضی که تا مدتها از تجربیاتشان به نیکی یاد میکردند، بالاخره زبان به حقیقت گشودند: « به سوی شعله:یک دفترچه خاطرات جنگِ هروی الن این چرخش در عقیده را نشان میدهد: وقتی برای اولین بار در ۱۹۲۶ منتشر شد، یک [چیز] ساده و سرراست را نشان میداد[…] برخلاف توصیفات نگاشته شدهی وی از مرگ و خشونت، آلن هیچگاه چنین اظهار نظر نکرده بود که [حقانیت] جنگ اثبات ناپذیر بود یا آنکه علل آن غیرضروری بودند. هشت سال بعد، به هر رو، وقتی یک نسخه تازه شکل یافته بیرون آمد، آلن ضمیمهای متصل نمود که شامل اسنادی نشانگر آن بود که حملهی هزینه بر به فیسمت[5]، فرمان داده شده از هوس یک ژنرال فرانسوی که قصد جلب توجه بالادستانش را داشت، خودکشی بوده است. چیزی که تاحدودی روایتی شخصی از جنگ بود به بیانیهای دربارهی پوچی و بیفایدگی آن تبدیل شد.»(لوندبرگ، ۱۹۸۴،ص۳۸۳)
با وجود تمامی خسارات وارده بر اندام بشریت در اولین جنگ جهانی، بیست سال بعد جمعی از حکومتها دوباره مردمان خود را به عرصههای مرگ و درد فراخواندند و آنان را به قهرمانان گوش به فرمان حکومت تبدیل کردند:«اگر قهرمان نبرد هوایی جنگ جهانی اول خلبان جنگندهی تنها بود، در جنگ جهانی دوم گروه بمبگذار بود، یک پیکره منسجم از مردانِ قرار گرفته در یک ماشین عظیم، همگی باهم با خط تولید بهرهوری، در حال کار کردن. روی زمین برابری آنها [در مفهوم] جوخهی پیادهنظام بود، یک واحد جنگی دیگر که ارزش وابستگی متقابل را بالاتر از فردیت قرار میداد. تشکیلات نظامی، که توسط رماننویسان جنگ جهانی اول بهعنوان تهدیدی برای آزادی شخصی دیده میشد، حال بخش لازمی از جد و جهد جنگی بود.[..] آنگونه که جان مرتن بلام در v نشان پیروزی بود(۱۹۷۶) نشان داد، این ایدهآلهای بلندمرتبه در ادبیات سالهای جنگ تکرار شد.»(همان، ص۳۸۴)
با وجود تلاش بیوقفهی دولتها برای آرمانی نشان دادن جنگ، چهرهی حقیقی جنگ از طریقی که شاید فکرش را هم نمیکردند نمایان گشت: خاطرات روزانهی سربازان:
«میزان زیادی از بهترین ادبیات جنگی، گزارش ساده بود. جان هرسی، ارنی پایل و دیگر گزارشگران، جنگ را به نثری آراسته نشده توصیف کردند، راضی به آنکه بگذارند مردان جنگندهی آمریکایی نه بهعنوان قهرمان یا قدیس، که تا حدودی به صورت افرادی ظاهر شوند که سرسختانه قصد داشتند که در جنگ پیروز شوند و به خانههایشان بازگردند. نگاه به جنگ بهعنوان یک عمل رستگاری بخش، موضوعی که در ادبیات در جنگ جهانی اول انتشار یافت، در این کارها غایب بود. داستانهای جنگی نیز سرباز آمریکایی را ناقهرمانانه نشان میدادند.»(همان،صص۳۸۴ و۳۸۵)
این روایتها در دوران خود و تا اکنون کاربردهای بیشماری داشتند؛ همانطور که اشاره شده یکی از کاربردهای اساسی آنها بیان حقیقت جنگ در عریانترین حالت خود بود. اما یکی از علل دیگری که موجب قلم به دست گرفتن بسیاری از سربازان در آن دوران خونبار و همچنین بعد از پشت سر گذاشتن آن شد، رسیدن به نوعی آرامش روانی بود: « ادبیات به عنوان راهی برای رفع کردن، یا تلاش برای رفع کردن، تجربههای جنگِ کسانیکه ترومای تکرار پذیرشان باید تسکین داده شده، از نو آزموده شده، و در طی یک بحران آشکار، پذیرفته شود. برای چنین نویسندگانی مانند جیمز دیکی، رندال یارل و نورمن میلر که تجربیاتشان را در جنگ جهانی دوم به تصویر کشیدند و بعدها تیم اوبرایان، والتر مکدونالد، جی.سی.هنریکس و کسان دیگری که در ویتنام بودند از جمله روزنامهنگاران یا [فعالان] در ارتش، دوباره نوشتن تجربیات تنها به منزلهی تولید هنر از زندگی نبود […] بلکه از نو آزمودن مسائل شخصی و اخلاقی و بعضی مواقع تلاش برای دفع شیاطین ترس و گناه بود.»(بروزمن،۱۹۹۲،ص۹۰)
آمریکا ده سال پس از پایان دومین جنگ جهانی، جنگ ویتنام را تجربه کردند؛ چرخهی پایان ناپذیر درد و مرگ برای آنان دوباره به گردش درآمده بود. به نظر میرسد که چنین تجربیات تکرار پذیر و دردآوری موجب تنفر و بیزاری مردمان یک سرزمین از مفاهیمی چون «حماسه»، «رشادت»، «شهادت» و… شود، اما حکومتها همواره برای تامین سپاه خود برنامهریزی کرده و امکان وقوع مبارزات بعدی را محتمل میسازند؛ بنابراین «وقتی که آمریکاییهایی که در طی جنگ ویتنام جوان بودند میانسال شدند و نسل جدیدی از خوانندگان و سینماروها به حافظهای ناواضح از دوران جنگ به میان آمد، فیلمها، رمانها و اشعار جدیدی با این موضوع منکثر شد.
در همین زمان علاقه به جنگ جهانی دوم احیا شد، جنگی که توسط پدربزرگهای کسانی که حال جوان بودند جنگیده شده بود؛ با وجود آنکه نقادان و خاطره نویسهایی مانند جِی.گلن گری، پاول فاسل، ای.بی.اسلج، تلاش کرده بودند تا این مبارزه را [به درستی] شناسایی کنند، و جان کیگن تاریخچهای روشن ارائه داده بود که از احساساتگرایی اجتناب میکرد، برای مثال سالگردهای متوجهِ ورودِ روز دی[6] و تجدید دیدار با بازماندگانی که در حال پیر شدن هستند یادآورهای جنگ هستند، یادآور کسانی که لحن صدایشان نوستالژیک است و بر شجاعت و ازخودگذشتگی بیشتر از ترس تاکید میکنند. تمام اینها دقیقا به موقع گسترش یافت تا مردم را، در ۱۹۹۱، که اولین جدال مسلحانه که به صورت خیلی ابتدایی از تلویزیون به صورت زنده پخش میشد، در حس و حال لذت قرار دهد، و چرخه دوباره آغاز شود.»(همان،صص۸۸و۸۹)
فهرست منابع:
[1] برای مطالعهی بیشتر ن.ک به جانستون، 1964، ص17.
[2] Somme Battle: حملهای در جنگ جهانی اول توسط ارتش امپراطوری بریتانیا و فرانسه بر علیه فرمانروایی آلمان.
GHQ] 3] : مرکز فرماندهی پاکستان واقع در «راوال پیندی».
[4] برای مطالعهی بیشتر ن.ک به لوندربرگ، 1984، ص 9 و 10.
[5] Fismette: محدودهای در شمال غربی فرانسه.
[6] D.Day Landing: ششم ژوئن ۱۹۴۴.روزی در جنگ جهانی دوم که نیروهای متفقین به نورماندی فرانسه هجوم بردند.
برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: قلم و اسلحه