سلاخخانه
سلاخخانه (کشتارگاه) امریست در پیوند با دین، تاآنجاکه معابدِ اعصار گذشته نیز– تازه اگر بگذریم از معابد هندوها که در همین روزگار خودمان هستند- در خدمت دو هدف بودند: هم برای نیایش و هم برای کشتار. نتیجهی آن – و سیمای آشوبناک سلاخخانهها در زمانهی حاضر این حکم را تایید میکنند- قطعاً وجود همگرایی نگرانکنندهایست بین راز و رمزِ اسطوره و جلال و جبروتِ شوم و بدیُمنِ آن مکانهایِ نوعیای که خون در آنها جاریست. دابلیو .بی .سیبروک۱، با کندوکاوی کافی، افسوسی عظیم را در مورد آمریکا ابراز میکند؛ او مشاهده کرد با اینکه حیات همآمیزی جنسی جمعی۲ در آمریکا باقی مانده است، اما [متاسفانه] خونِ قربانی عنصرِ تشکیلدهندهی نوشیدنی اختلاطی۳ ویژهی آن نیست، او عرف زمانهی حاضر را بیروح و بیمزه میداند. با این همه، و در عصری که ما در آن میزیایم، سلاخخانه مکانیست در قرنطینه و نفرینشده؛ همچون یک کشتیِ طاعونزده. حالا دیگر قربانیانِ این نفرین نه قصابان و چارپایان، بل همان قوم «نیکسیرتی» هستند که از امروز به بعد فقط زشتیِ خودشان را تشویق و ترویج میکنند، زشتیای در تناسب با یک نیاز ناسالم برای پاکیزگی و طهارت، با رذالتی تندخویانه و ملالتبار. این نفرین- که برای آنانی رُعبآور خواهد بود که آن را بر زبان جاری میکنند- جوری آنها را تا نهایتِ امکانِ دور شدن از سلاخخانه سوق میدهد که زندگیای نباتی پی بگیرند و گیاهخواری کنند، دوریجستنی که با آن، بیرون از دایرهی ادب و نزاکت، خودشان را به دنیایی سست و شُلووِل که هیچ چیز ترسناک در آن باقی نمانده است تبعید کنند، و در معرض وسواس ریشهکنناپذیرِ شرم، زندگیشان را به تراز جویدنِ پنیر تنزل دهند.
The La Villette Slaughterhouse (1929); Eli Lotar
پینوشتها:
* این قطعه ترجمهایست از Slaughterhouse نوشتهی ژرژ باتای در سال ۱۹۲۹ که در ویژهنامهی فصلنامهی OCTOBER شمارهی ۳۶ پیرامون او بازنشر شده است.
لوتار از والدینی رومانیایی در فرانسه به دنیا آمد. او فیلمساز و عکاسی سورئال و یکی از اعضای حلقهی رنه کلر، لوئیس بونوئل، جرمین کرول و آندره کرتش بود. در ۱۹۲۹ میلادی او پروژه مرور مستندی را پذیرفت که ژرژ باتای سرپرست آن بود: تصویرسازی از کلمه سلاخخانه در فرهنگ لغتی برای یک نشریه. لوتار رپورتاژی عکاسی واقعگرایانهای ارائه داد که خشونت لخت و عریان آن قریب به اتفاق بییندگان را در بهت و شوک فرو برد.
نویسنده، روزنامهنگار، سیّاح، پژوهشگر و از نسل منقرضشدهی خفیهگراهای آمریکا که با گرفتن نمونههای گوشت انسانی از بیمارستانها آنها را میخورد. او در دههی ۱۹۲۰ به آفریفای جنوبی سفر کرد و مدتی را با یک قبیلهی آدمخوار زندگی کرد. هرچند همواره میگفت که در مراسم خوردن گوشت انسان با آنها مشارکت نمیکرده است.