ژاک دریدا: امروز میخواهم به عنوان یک الجزایری سخن بگویم. به عنوان الجزایریای که در لحظهای معین فرانسوی شد. تابعیت فرانسهاش را از دست داد و دوباره آن را بدست آورد.
ژاک دریـدا مباحثـهی خود با مصطفی شریف، استاد فلسفه و مطالعات اسلامی دانشگاه الجزایر را با جملات بالا شروع میکند. مناظرهای عمومی که در بهار سال 2003، در روزهایی که دریدا به دلیل سرطان پانکراس در بیمارستان بستری بود برگزار شد و بعدها چریف در کتابی با عنوان “اسلام و غرب؛ گفتگویی با ژاک دریدا” (2008) آن را منتشر کرد. کتابی که تقدیم شده است به «همهی آنانی که بی قید و شرط پذیرای شنیدن و احترام به “دیگران”اند».
گفتگویی که با محوریت رابطهی پیچیدهی اسلام و غرب در جهان امروز، به بحث و جدل در ارتباط با مفاهیمی چون آزادی، عدالت، دموکراسی و … میپردازد. بحث با اشاره به تجربهی شخصی دریدا به عنوان یک یهودی متولد الجزایر (1930) آغاز میگردد و او به تحلیلِ تأثیر این مسیر زندگینامهای در شکلگیری نوع اندیشه و زبان خود میپردازد و سپس این موقعیت آستانهای شخصی خود را در صورتبندی مفاهیم مورد پرسش چریف، بسط میدهد. آنچه در ادامه میآید بُرشی از فصل چهارم کتاب با عنوان “شرق -غرب: یگانگی و تفاوتها” است.
شریف: ما خواستار جهانی شدن دموکراسی، دیالوگ و بحث بر سر علایق مشترکمان هستیم. چرا که میدانیم همگی سوار بر یک قایق و درگیر یک جریانیم. امید ما این است که دموکراسی در سطح روابط بینالمللی به طور تعیینکنندهای موقعیتها و روابط داخلی بین مردم را ورای تفاوتهای مشخصشان تعیّن بخشد. پس آیا این دموکراسی و گفتگو همان کلماتی هستند که بسیاری از افراد در جایگاه قدرت به طرز تهوعآوری همواره تکرار میکنند؟
دریدا به آرامی ولی کاملاً قاطعانه پاسخ داد: آنچه که جهانیشدن دموکراسی میخوانی، مفهومی است که تعریف کردناش به غایت دشوار است و این امر را پیشفرض میگیرد که دموکراسی به شیوهای بیش از تنها الگویی ثابت از یک رژیم سیاسی قابل فهم و اندیشیدن است. من باور دارم آنچه ایدهی دموکراسی را از تمام دیگر ایدههای رژیمهای سیاسی متمایز میکند – پادشاهی، اشرافی، الیگارشی و غیره – این است که دموکراسی تنها نظام سیاسی است – الگویی بدون الگو – که تاریخگرایی خود را تصدیق میکند و آیندهی خود را؛ که پذیرای انتقاد از خود است؛ که قابلیتِ بهتر شدنِ خود را قبول میکند. حق با توست. تو حق داری که نقصانها، تضادها و عیوب نظام ما را نقد کنی. بودن در دموکراسی به معنای پذیرفتن چالش است، به چالش کشیده شدن و به چالش کشیدن وضع موجود – [وضعیتی] که دموکراسی خوانده میشود – به نام دموکراسی موعود. این دلیلی است که من همواره از دموکراسی موعود سخن میگویم. دموکراسی همواره موعود است، یک نوید است و تحت نام آن نوید و آینده است که میتوان همواره آنچه به عنوان دموکراسی واقعی عرضه میشود را نقد کرد و به پرسش کشید. در نتیجه من اعتقاد دارم در جهان، دموکراسیای وجود ندارد که برای ایدهی “دموکراسی پیش رو” مناسب باشد و لذا اگر باید دیالوگی وجود داشته باشد، از آنجا که صحبت از غیاب دیالوگ کردی، تنها میتواند در مکاشفهی آن دموکراسی پیش رو رخ دهد، رخداد و نوید بین آنها و آنچه از ما باقی میماند. آن نوید و رخداد ما را قادر میسازد که در هر موقعیت انتقاد کنیم. دموکراسی نظامی اجتماعی است که در آن هر شهروند از این حق برخوردار است که انتقاد کند. [انتقاد] به نام دموکراسی و در مورد چیزهایی که دموکراتیک خوانده میشوند. اینگونه است یک دموکراسی قابل تشخیص میشود: حقِ گفتن هر چیزی، حق انتقاد از آنچه ادعای دموکراسی را دارد به نام دموکراسی پیش رو.
هیچ کس نمیتواند منکر این شود که مفهوم دموکراسی و کلمهی آن ریشه در فرهنگ یونانی دارد. و نیاز نیست که یونانیمحور یا اروپا محور باشی تا بگویی این واژه از فرهنگ یونانی میآید. ولی از همان آغاز، فرهنگ یونانی مفهوم دموکراسی را با چیزی درهمتنیده کرد که امروز دموکراسی میخواهد خود را از آن خلاص کند: بومیگرایی. مفهوم زاده شدن در یک سرزمین و تعلق داشتن به آن از زمان تولد، مفهوم سرزمین [قلمرو]، مفهوم مملکت. من هیچ ضدیتی با [ایده] کشور ندارم، هیچ ضدیتی با “تابعیت” ندارم، ولی از این جسارت برخوردارم که رؤیای دموکراسیای را داشته باشم که به سادگی به [ایدهی] ملت/حکومت و تابعیت گره نخورده باشد. و در این شرایط است که میتوان سخن از دموکراسی جهانی گفت. دموکراسیای که نه صرفاً جهانوطن بلکه جهانی است. قبول که جهانوطنگرایی امر بسیار قابل احترامی است ولی بااینوجود با مفهوم کشور و سیاستهای مرتبط با پولیس به مثابه ملت-حکومت و سرزمینگرایی در پیوند است. فراسوی تمام جهانوطنیسمها، یک دموکراسی جهانی است که به خوبی ورای تابعیت و ملت-دولت میرود. بنابراین، معتقدم چنانچه باید دیالوگی بین آنچه تو شرق و غرب میخوانی شکل بگیرد، بین قلمروهای فرهنگی مختلف و قلمروهای دینی مختلف در جهان، این تبادل به میانجی کلمات ممکن است، به میانجی اندیشهها و نه از طریق زور. اگر این تبادل و دیالوگ بدون توسل به زور ممکن باشد، باید در افق دموکراسی پیش رو رخ دهد که به مفهوم ملت-دولت، به تابعیت و سرزمینگرایی مرتبط نیست. این شرایط لازم برای صحبت است، برای مبادله، برای آنچه که تو دیالوگ مینامی. من خیلی از کلمهی “دیالوگ” استفاده نمیکنم. از دلالتهای ضمنی بعضاً استثمارگرایانه آن مطلع هستید. من آن را «سخنی خطاب به دیگرانی که به عنوان دیگران شناخته میشوند، که در دیگریبودگیاش شناخته میشود» مینامم. این سخن خطاب به دیگران، آزادیِ بیان هر چیزی را مسلّم فرض میگیرد، در افقِ دموکراسی پیش رو که به ملت، به دولت، مذهب و حتی به زبان گره نخورده است. طبیعتاً سرزمین [قلمروی] دیگران باید به رسمیت شناخته شود و مورد احترام قرار گیرد، همانگونه که زبان مادری آنان نیز. ولی هر آنکه ترجمه میکند، باید به زبان دیگران احترام بگذارد، و به واسطهی این احترام معنی را به سوی دیگر ببرد و این متضمن آن چیزی است که تو دموکراسی جهانی مینامی. بله، از طریق این احترام، این معنا را از سویی به سوی دیگر بردن، دموکراسیِ جهانی مسلّم فرض میشود. دموکراسیای فراسوی حکومتهای ملی، فراسوی حکومتهای سرزمینی و ورای سرزمینها و استفاده از همهی تکنولوژی هایی که فراتر رفتن از محدودیتهای ارتباطات ارضی را ممکن میکنند و منجر به قانون بینالمللی جدیدی میگردد. برای آنکه چیزی که دیالوگ مینامی بدون اجبار و استفاده از زور ممکن شود، به شدّت نیازمند قانون بینالمللی جدیدی هستیم که ارگانها بینالمللی را برای قادر بودن به دستیابی به مقاصدشان بازسازی کند و محترم انگارد. به خوبی میدانی بیش از هر چیز بزرگترین بحرانی که ما در قوانین بینالمللی با آن دست به گریبان هستیم، مسئلهی حاکمیّت است، هم از دست رفتن حامیّت کشورهای کوچک و هم سوءاستفادهی حاکمیّت حکومتهای قدرتمند. من مسئلهی حاکمیّت ملت-دولتها را در قلب بحثمان قرار میدهم و باور دارم آنچه را که جهانی شدن دموکراسی مینامی، ممکن کردن آن چیزی است که دیالوگ مینامی که امروز فاقد آنیم و تنها از طریق ایجاد قانون بینالمللی نوینی رخ خواهد داد.