ژانه ژنه
برگردان میثاق نعمت گرگانی
در میان تمام یادداشتهای سیاسی ژان ژنه “خشونت و ددمنشی” (1977) احتمالاً مشهورترین و تنها نمونهای است که واقعاً منجر به جنجال و جر و بحثی اساسی در میان افکار عمومی شد. پس از انتشارش در صفحهی اوّل لو موند انبوهی از نامهها چه از سوی عامهی مردم و چه پاسخهای روشنفکرانِ برافروخته به دفتر نشریه ارسال شد. شقاقی بنیادین بین سردبیران روزنامهها ایجاد شد و حتی صلحِ نانوشتهی بین نشریات خبری آلمان و فرانسه (که به واسطهی این یادداشت متهم به آلمانستیزی شدند) برهم ریخت. غریو اعتراضها به حدی بود که ژاک فووِ سردبیر لو موند ناچار به انتشار بیانیهای شد مبنی بر اینکه مضمون این مقاله تنها بازتابندهی آرای نویسندهی آن است و روزنامه در راستای آزادی بیان آن را منتشر کرده و نظرات مخالف آن را نیز همچون گذشته منتشر خواهد کرد.
جدا از مضمون یادداشت ژنه یکی از دلایل حساسیت ایجاد شده، این مسئله بود که سه روز پس از چاپ یادداشت او، هانس-مارتین شلیر، رئیس اتحادیهی کارفرمایان آلمان ربوده شد. این اتفاق در کنار تمام بحث و مناظراتی که در سه سال پیش از آن در باب مسئله نزاع خیابانی و تروریسم در جریان بود [از جمله دیدار سارتر با آندریاس بادر در زندان] تبعات این یادداشت ژنه و مشخصاً حمایتش از فراکسیون ارتش سرخ را افزایش داد. گروهی که اقداماتشان [که تروریستی قلمداد میشد] به مرور موجب شده بود حتی مدافعیت ابتداییشان از حمایت از آنان دست بکشند. آلبرت دیچی در ارتباط با یادداشت ژنه مینویسد که به نظرش جدا از افکار سیاسی فراکسیون ارتش سرخ، این وضعیت، برچسب و واژهی “تروریست” که دفاعناپذیر مینمود، علّت اصلی دفاع ژنه از آنان بود.
ژان ژنه: روزنامهنگاران علاقه به استفاده از کلماتی دارند که توجه ما را برمیانگیزند، ولی دغدغهای ناچیز نسبت به نموّ کند این کلمات در ذهن و خودآگاه افراد دارند. خشونت __ و تکمله ناگزیرِ آن، عدم خشونت __ از جملهی این کلماتاند. اگر بر هر پدیدهی حیاتیای تأمل کنیم، حتی در جزئیترینهایشان، در علل زیستی، پی میبریم که خشونت و حیات عملاً مترادفاند. دانهی گندم که جوانه میزند و زمین یخزده را میشکافد و از آن عبور میکند، ضربات نوک جوجه که پوست تخم مرغ را تَرَک تَرَک میکند و میشکند، آبستن شدن یک زن، تولد یک کودک، همگی میتوانند خشن برآورد شوند. و البته کسی کودک، زن، جوجه، جوانه گیاه و گندم را زیر سؤال نمیبرد. دادگاه علیه آر. اِی. اف (فراکسیون ارتش سرخ)، محاکمهی خشونت آن است، [خشونتی که] به غایت واقعی است، ولی آلمان غربی، و همراه با آن تمام اروپا و آمریکا، قصد دارند خودشان را فریب دهند. به شکلی پیچیده تقریباً هر کسی میداند که دو کلمهی خشونت و محاکمه، واژهی سومی را پنهان میکنند: ددمنشی. ددمنشی سیستم. و دادگاهی علیه خشونت، خود نوعی ددمنشی است. هر چه ددمنشی شدیدتر شود و دادگاه وقیحانهتر، خشونتِ بیشتر، ناگزیرتر و ضروریتر میگردد. هر چه ددمنشی جابرانهتر شود، خشونت ملزومِ زندگی بیشتر به مرتبه و آستانهی شجاعت میرسد. این گفته نقل از آندریاس بادر است «خشونت یک امکان بالقوهی اقتصادی است».
هنگامی که خشونت به صورت بالا [سیستمی] تعریف یا توصیف میشود، ما باید آن را ددمنشی بنامیم: ژست و حرکات و اطواری نمایشی که نقطهی پایانی بر آزادی میگذارد، اینجا هیچ دلیلی جز عزمِ نفی و منع تحقق کنش آزادانه در کار نیست. حرکت ددمنشانه آنیست که کنش آزاد را متوقف و سرکوب میکند. این تمایز بین خشونت و ددمنشی، تنها جایگزینی سادهی یک کلمه به کلمهی دیگر – بدون در نظر گرفتن کارکرد اتهامآمیز آن کلمه نسبت به افرادی که مرتکب خشونت میشوند – نیست. علاوه بر این، مسئلهی اصلاح قضاوتهای هرروزه و اجازه ندادن به قدرتها برای به کار بردن واژگان باب میل خودشان است، کاری که هنوز در ارتباط با واژهی ددمنشی انجام میدهند، که اینجا، در فرانسه، با “اشتباهات ناخواسته” و “بدبیاری” جایگزینش میکنند.
درست همانگونه که نمونههای خشونت اجتنابناپذیر، بیشمارند، کنشهای ددمنشانه نیز بسیارند. از آنجا که ددمنشی همواره در ضدیت با خشونت مداخله میکند – دوباره تأکید میکنم یعنی علیه پویایی بیوقفهای است که خودش زندگی است. بنابراین ددمنشی پیشبینیناپذیرترین صورتها را به خود میگیرد که اغلب آناً به معنای ددمنشی تشخیص داده نمیشود: معماری پروژههای مسکونی عمومی، بوروکراسی، جایگزینی یک کلمه با یک عدد، حق تقدّم، سرعت بخشیدن به ریتم کُند عابر پیاده در ترافیک، سلطهی ماشین در نسبت با انسانی که به آن خدمت میکند، تدوین قوانین که سنّتها را نادیده میگیرد، صعود تصادعی مجازات زندانیان، استفاده از اسراری که مانع آگاهی عموم از مسائل مرتبط با آنها میشود. زد و خورد بیجا در اداره پلیس، ادبیات پَست پلیس در اشاره به افراد سیاهپوست، دولا شدنهای متملقانه برای انعامهای دست و دلبازانه و تمسخر و بینزاکتی درصورت درکار نبودن آن، قدمهای آهسته سربازان، بمباران کردن هایفونگ [دومین شهر بزرگ در بخش مالی ویتنام که توسط آمریکا بمباران شد]، رولز رویس هشتادهزار دلاری …. البته هیچ سیاههای قادر نیست شمار بیانتهای این واقعیتها را بیان کند، واقعیتهایی که همچون آواتارهای متعددیاند که ددمنشی به میانجیشان خود را تحمیل میکند. و تمام خشونتهای خودجوش زندگی که با خشونت انقلابیون بسط داده میشود برای متوقف کردن سبعیت سازماندهیشده کافی است.
آنچه که ما به آندریاس بادر، اولریکه ماینهوف، هُلگر مینس، گودلون انسلین و یان کارل راسپه – و به یک معنا کلیت آر. ای. اف – مدیون هستیم این است که ما را نه تنها به واسطهی کلمات، بل عملشان، چه بیرون و چه درون زندان، آگاه ساختند که تنها خشونت میتواند ددمنشی بشر را پایان بخشد. اشاره به این نکته ضروری است که خشونت فوران آتشفشان، طوفان و یا دیگر اشکال هرروزهی آن، برای مثال خشونت حیوانات، قضاوتی را برنمیانگیزد، خشونتِ طغیانِ یک دوست – علیه تمام توقعات و علیه هر مانعی – همواره تکانمان میدهد.
مسلماً یک احتمال وجود دارد: به عبارتی آن ددمنشی، با تمام تندرویهایش، خود را نابود میکند یا کمابیش نه به این معنا که در پایانش تغییری ایجاد کند – بنا بر تعریفش پایانی ندارد – اما خود را نابود میکند و پس از مدت زمانی طولانی در تقابل با خشونت، خود را نیست میکند. استعمار جهان سوم چیزی نیست جز زنجیرهای از اعمال ددمنشانهی مستمر و طولانی که هدفی جز خدمت به استراتژی ضعیف کردن کشورهای مستعمره و افزایشِ ثروت سرمایهگذاریهایی که کمپانیها در مستعمرات انجام دادهاند ندارد. بدین ترتیب منجر به فقر و ناامیدیای میگردد که جز از طریق آزادسازی خشونت درمانی ندارد.
اما تا جایی که ما مطلعیم، هیچگاه اعضای فراکسیون ارتش سرخ اجازه ندادهاند تا خشونتشان بدل به ددمنشی محض گردد، چرا که میدانستند در آن صورت بیدرنگ بدل به همان دشمنی میشوند که علیهاش میستیزند.
یک مشغلهی ذهنی مشخصاً در مکاتبات و شهادتهای [سوگند در دادگاه] قابل توجه است. بیهیچ نگرانی در باب لطیفههای مرتبط با کرملین، یا اظهارنظرهای متفرعن درباره دلواپسی دو گل دربارهی شام استالین یا جزئیات دیگری که به وسیلهی کرملینولوژیستهایی گزارش میشد که اهمیتی بیش از وسایل حمل و نقل خیالانگیزنگیز ملکهی انگلیس نداشت، آر. ای. اف بر تشریح این امر اصرار میورزید که از لنین تا به امروز، سیاستهای شوروی هیچگاه از حمایت کردن از مردم جهان سوم دست نکشیده است. هر چند شاید شماری بر این عقیده باشند که این چیزی جز هنداونه زیر بغل جهان سومیها گذاشتن نبود. در گذر زمان این گونه بوده است و تقریباً هنوز هم هست که کسی که علاقه یا ضدیتی با مانورهای قدرتهای استعماری پیشین و ایالت متحدهی آمریکا داشته باشند، به واسطهی پیچیدگی شدید روابط فئودالی و قبیلهای دچار مشکل میشوند. اما از 1917 به بعد، علیرغم چیزی که شارحین غربی به ما میگویند و علیرغم آنچه که در سیاست داخلیاش در جریان است، اتحادیهی جماهیر شوروی همواره سمت ضعیفترین و آسیبپذیرترین کشورها را گرفته است، چه در جدال و بحث بین یک دولت با دولتی دیگر و چه در رأیگیریهای سازمان ملل و نهادهای بینالمللی.
مسلم است که شمار زیادی از مردم به این امر آگاه هستند. ولی در اروپا – که باید آن را به مثابه جهان اروپاییِ آمریکا در کنیم – و به ویژه در آلمان غربی که به نحوی کینتوزانهای ضدشوروی است، آر. ای. اف تنها گروهی است که صرحتاً این را بیان میکند. به طور خلاصه آر. ای. اف واقعیت مسلم سیاسیای را تصدیق میکند که در اروپا تاریک و مبهم بوده است.
آیا این دلیلی است که فراکسیون ارتش سرخ – علیرغم پژواک جَدلهای سیاسیشان، مهار و خفه میشوند، بله این درست است، اینجا این کنشی خشن تروریسم نامیده میشود (واژهای دیگر، “تروریسم” که پیشتر و بیشتر باید به ددمنشی جامعهی بورژوایی اطلاق شود) – به این میزان کم مورد تأیید قرار میگیرد؟ اجازه بدهید مشخصاً از منظر گرایشات چپ پاسخ بدهیم.
هنوز شاید دلایل دیگری در کار باشد: فراکسیون ارتش سرخ شاید به نظر مقابلِ جنبش می 68 باشد، ولی همچنین تداوم آن نیز هست. مشخصاً ادامهی آن است. در ابتدا این شورش دانشجویان بود – و نه اعتصابهای کارخانهها – که جَوّی از طغیان را ایجاد کرد که بدل به درگیری و زد و خوردی شد که در دو سویاش پلیس و معترضان قرار داشتند، توأمان با اقداماتی کمابیش باظرافت و متین که از امر جبرانناپذیر جلوگیری کنند. بازیهای شبانه در خیابانها بیشتر همچون رقص بود تا نبرد. تظاهرات مطوّل بود و حتی به روی پلیس و عاملین تحریککننده دست راستی نیز گشوده بود. به مثابه تداومی بر آن ماه مِی، آنها را همچون حاشیهای توری [پارچهی توری]، توری فرشتهوار، معنوی و انسانی ادراک میکنیم.
آر. ای. اف هم با سختی یک سرپوش بطری کاملاً کیپشده و هم برخوردار از ساختاری نفوذناپذیر [در برابر آب (اشاره به تشبیه به بطری)] سازماندهی شده بود، همراه با کنشی خشن که نه در زندان و نه بیرون از آن متوقف نمیشد و با وضوح و دقتی بسیار که اعضایش را تا سرحدات مرگ هدایت میکرد، در مخالفت با ددمنشیهای اتاقهای داداگاهها و سلولها [ی زندان] با حفظ خشونتشان تا نزدیکی تن دادن به مرگ پیش میرفتند و حتا خود خشونتِ مرگ.
…………………………………………………………………………………………………………………….
پینوشتها:
ترجمهای از
Violence and Brutality (1977) in “The Declared Enemy: Texts and Interview“ (2004) By Jean Genet; Edited by Albert Dichy
سبعیت و وحشیگری را نیز میتوان معادل Brutality برگزید ولی چون وجهی برساختی در توصیف برشت از این واژه در مقابل سویه طبیعی خشونت در نظرگرفته شده است، ددمنشی، به دلیل پسوند منش انتخاب شد.
برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: Violence