هربرت عزیز
نامهات که 5 آوریل فرستاده بودی در تعطیلاتی که در بادن-بادن1 داشتم به دستم رسید و تأثیر قابلتوجهای بر روی من گذاشت – اگر بخواهم همچون خود تو صادق باشم – مرا آزرد. اگرچه میدانم مباحثه ما تنها رودرو قابل انجام است، ولی نمیخواهم تا آن زمان پاسخی به تو بدهکار باشم.
اول از همه اینکه نمیتوانم درک کنم که چرا شرایط بهطور تعیینکنندهای برایت تغییر کرده آن هم پس از صحبتی که همانطور که خودت مشخصاً تأیید کردی، به هیچ عنوان تغایری با گزارش من نداشت و به سختی ممکن است دربردارندهی نکتهای تازه بوده باشد. فکر میکنم برخی تفاوتها که در گزارشات بود را به هم ربط دادی. پس من هم حق خودم برای اظهار نظر را محفوظ میدانم. به نظرم عملاً تکوین و صورتبندی رأی و نظری راجع به امری از شش هزار مایل آنسوتر غیر ممکن است، و تو این کار را انجام دادی! حتی بدون اینکه حرف من را بشنوی.
ایدهی صحبت نکردن با دانشجویان و صحبت نکردن مگر در برابر مخاطبانی پرشمار از آغاز مختص تو بود. البته در تطابق با برنامههای من هم است. در نهایت [ولی] من باید در پی مصلحت مؤسسه باشم – مؤسسهی ما هربرت – و دغدغهها و منفعتهای مؤسسه کاملاً گرفتار یک سیرک شده است، باورم کن: گرایش غالب در راستای اینکه هر گونه کمک هزینه به ما متوقف شود رو به افزایش است. بنابراین اگر باید هر گونه صحبتی با دانشجویان در فرانکفورت داشته باشی، بهتر است خودت مسئولیتش را بپذیری و مؤسسه یا دپارتمان را درگیر آن نکنی. باور دارم که بنا بر نامهی خودت میتوانم این انتظار را داشته باشم که واکنش من را درک میکنی و آن را علیهم استفاده نخواهی کرد.
پلیس نباید – اگر بخواهم از دایره اصطلاحات آپو (جنبش اپوزوسیون خارج از پارلمان در آلمان2) استفاده کنم – بهطرزی انتزاعی شیطانسازی شود. تنها میتوانم تصریح کنم که برخورد آنها با دانشجویان بسیار ملایمتر از رفتاردانشجویان با من بود: [امری که] به سادگی به وصف درنمیآید. در ارتباط با اینکه چه زمانی باید با پلیس تماس گرفت با نظرت مخالفم. اخیراً در بحثی در دانشکده، آقای کُن-بندیت3 به من گفت که تنها زمانی حق دارم به پلیس زنگ بزنم که مُشتها و ضربات در حال فرود آمدن روی صورتم باشند. جواب دادم آن زمان ممکن است دیگر خیلی دیر باشد. در زمانی که مؤسسه در حال تصرّف شدن است، طریق دیگری برای عمل کردن ممکن نیست. از آنجا که مؤسسه نهادی مستقل است و تحت حمایت هیچ دانشگاهی نیست، مسئولیت هر آنچه که در آن رخ میدهد بر دوش فریدبورگ4 و من است. به جای اشغال کردن دپارتمان، دانشجویان تصمیم گرفتند تا مؤسسه «تعدیلشده» را تصرف کنند، آن هنگام اینطور خطابش میکردند، میتوان تصور کرد با گرافیتی و اینجور چیزها کار به کجا میتوانست بکشد. امروز واکنش متفاوتی نسبت به آنچه در 31 ژانویه انجام دادم نخواهم داشت. حواسم به مطالبهی اخیر دانشجویان هست که من انتقاد از خود عمومی را بهمثابهی استالینیسم ناب تحقق بخشیدهام. این هیچ دخلی به “روال عادی کارها و امور5” ندارد.
متوجهام که خیلی به پرسش از چیستی ارتباط بین نظریه و پراکتیس نزدیکایم. اگرچه نیاز داریم یک بار به شکلی جامعه دربارهی این ارتباط بحث کنیم (از قضا دارم روی پایاننامههایی کار میکنم که به این مسئله میپردازند). این حرفت را میپذیرم که موقعیتهایی هست که در آن نظریه به میانجی پراکتیس پیش و فراتر میرود. ولی نه امروز این موقعیتها به شکلی عینی وجود دارند و نه آن اعمال پوچ و وحشیانهای که ما در اینجا با آن مواجه شدیم به هیچ عنوان کوچکترین دخلی به نظریه دارند.
اساسیترین نکتهای که مطرح کردی این ایده است که شرایط میتواند در حدی تحملناپذیر بشود که فرد حتی با علم به عینیت ناممکنی رهایی، در آن راستا کوشش کند. این بحث برایم جدی است. ولی فکر میکنم اشتباه است. ما تاب تحمل زمانی را که در آن به سر میبریم داریم، در مورد خودت کمتر از من صادق نیست، موقعیتی بهغایت هولناکتر – قتل عام یهودیان منجر به هیچنوع مبادرت برای عمل و اقدامی نشد چرا که بهسادگی برای ما ممنوع است. فکر میکنم صراحت راجع به رگهای از بیاعتنایی در خودِ شخص ابزاری برای مداقه در خود است. بیپردهتر بگویم: فکر میکنم با این تلقی که ادامه دادن راهت بدون شرکت کردن در شیرینکاریِ دانشجویان ممکن نیست، خودت را فریب میدهی، بهدلیل آنچه که در ویتنام و بیافرا6 در جریان است. اگر این واقعاً واکنش تو است، پس تنها نباید علیه وحشت بمبهای ناپالم7 اعتراض کنی بلکه همچنین باید علیه شیوهی دهشتناک شکنجهی چینی که ویتکنگها8 همواره انجام میدهند معترض باشی. و اگر این را به حساب نیاوری، آنگاه مخالفت با آمریکا وجهی ایدئولوژیک به خود میگیرد […]
به اصطلاح یورگن ارجاع دادی «فاشیسم چپ» و آن را جمع اضداد9 نامیدی. ولی تو یک دیالکتیکین هستی؟ مگر نه؟ چنانچه این دوگانهها وجود نداشته باشند، آیا ممکن نیست که جنبشی بر اثر نیروی تضاد درونیاش، به ضد خود بدل شود؟ لحظهای تردید نمیکنم که جنبش دانشجویی در شکل فعلی آن به سوی تکنوکراتیزه کردن دانشگاه پیش میرود، یعنی همان چیزی که ادعای متوقف کردنش را دارد. همچنین از نظر من این شیوههای رفتاری که ناگزیر بودم شاهدشان باشم و توصیفات آنهایی که من و تو را به فکر فرو بردهاند، به طرزی تردیدناپذیر نمایانگر یک جور خشونت بیفکر و بیمبالات است که زمانی فاشیستی تلقی میشدند.
بنابراین برای اینکه با صراحت پاسخت را بدهم: اگر برای این به فرانکفورت بیایی تا با دانشجویان بحث و صحبت کنی، کسانی که به من و به تمام ماهایی که اینجاییم واپسگراییشان را نشان دادند، آنگاه [سفر و حضورت] زیر نظر خودت خواهد بود و نه زیر سایهی ما [مؤسسه]. چه بخواهی این کار را انجام بدهی و یا نه، این تصمیمی نیست که من بتوان در موردش کمکی به تو کنم.
البته که خیلی خوب خواهد شد اگر بتوانیم در سوییس و با حضور مکس ملاقات کنیم؛ ولی شک دارم که بتوانیم، چون که تنها توقفی کوتاه در بازل خواهیم داشت؛ و صحبت دربارهی اختلاف نظرمان واقعاً نیازمندِ بحثی مفصل و بدون محدودیّت است. زرمت10 بهترین جا برای این کار است، هر چند فقدان دریاچههایی ایتالیایی پیشتر تو را از سفر بدانجا دلسرد کرده بود. بر حسب اتفاق، اوایل سپتامبر در ایتالیا خواهم بود و به احتمال زیاد حوالی هشتم و نهم در ونیز هستم.
با احترام، تئودور
1- Baden-Baden
2- Außerparlamentarische Opposition
3- Cohn-Bendit
4- Friedeburg
5- اشاره به مطالب نامه قبلی مارکوزه
6- بیافرا (به لاتین: Biafra) بهطور رسمی جمهوری بیافرا یک کشور سابق در نیجریه است که در جنوب شرق نیجریه واقع شدهاست.
7- ناپالم مادهای آتشزا و نوعی بمب محتوی نوعی ترکیب مایع است. قوانین بینالمللی استفاده از ناپالم و سایر مواد آتشزا علیه اهداف نظامی را منع نکردهاست، ولی استفاده از آن علیه غیر نظامیان بر اساس کنوانسیون منع استفاده از برخی سلاحهای متعارف مصوب ۱۹۸۰ ممنوع است.
8- ویتکُنگ یا جبهه رهاییبخش ملی نام سازمان سیاسی و چریکی کمونیست بود که در جریان جنگ ویتنام در ویتنام جنوبی و کامبوج در برابر ارتش آمریکا و دولت ویتنام جنوبی میجنگید.
9- contradictio in adjecto
10- Zermatt شهری در سوییس