درباره‌ی خانواده‌ی بوردیو

درباره‌ی خانواده‌ی بوردیو

برگردانِ میثاق نعمت گرگانی

تعریف مشروع و غالب از یک خانواده‌ی معمولی (به صراحتی که در قانون آمده و یا به گونه‌ای که تلویحاً در پرسش‌نامه‌های آژانس‌های آمارگیری دولتی ارائه می‌شود) مبتنی بر مجموعه‌ای از واژ‌ها همچون خانه، سرپناه و ساکنان خانه است که هر چند شاید به نظر برسد که واقعیتی اجتماعی را توصیف می‌کنند ولی در حقیقت آن را برمی‌سازند. بنا بر این تعریف، خانواده مجموعه‌ای از افراد است که بنا بر معاهده‌‌ای (ازدواج) یا رابطه‌ای نسبی، یا در حالتی کم‌ متداول‌تر، با فرزندخواندگی (نسبت قانونی) با هم مرتبط‌اند و زیر یک سقف زندگی می‌کنند (هم‌زیستی مشترک). برخی روش‌مردم‌شناسان تا بدان‌جا پیش می‌روند که معتقدند آن‌چه که ما یک واقعیت می‌پنداریم، تا حدِ زیادی تنها داستانی ساخته‌ی گستره‌ی وسیعی از واژگانی است که جهان اجتماعی در اختیارمان می‌گذارد تا توصیف‌اش کنیم. آنان برای پژوهش‌خواهی از آنچه خانواده نامیده می‌شود، قضاوت را به “جهان واقعی” ارجاع می‌دهند (که از نقطه‌نظرشان بدون مسئله نیست) و خاطرنشان می‌سازند که تعداد گروه‌هایی که امروزه در آمریکا “خانواده” نامیده می‌شوند ابداً همانندی‌ای با این تعریف غالب ندارد و در اکثر جوامع مدرن، خانواده هسته‌ای در مقایسه با زوج‌های ازدواج‌نکرده‌ای که با هم زندگی می‌کنند، خانواده‌های تک‌سرپرست، زوج‌های متأهلی که جدا از یکدیگر زندگی می‌کنند و غیره، تجربه اقلیّت محسوب می‌شود. این صورت‌های جدید پیوندهای خانوادگی که در برابر چشمان‌مان ساخته می‌شوند، خاطرنشان می‌سازند، این خانواده‌ که سوق داده می‌شویم تا طبیعی قلمدادش کنیم چرا که خود را به شکل امری بدیهی که «همواره به همین شکل بوده است» نشان می‌دهد داستان و ابداعی متأخر است (همان‌گونه که مشخصاً در اثر آریز و اندرسون در مورد خاستگاه زندگی خصوصی و یا شُرتِر درباره‌ی ساخته شدن حس خانوادگی نشان داده شده است) و بعید نیست که به زودی ناپدید گردد.

اما اگر بپذیریم خانواده تنها یک واژه است، یک ساخت ساده‌ی زبانی، آن‌گاه می‌بایست بازنمودهایی را تحلیل کنیم که مردم برای نام بردن از چیزی تحت عنوان خانواده، از «خانواده در قالب کلمه» یا «خانواده‌ی روی کاغذ» شکل می‌دهند. برخی از روش‌مردم‌شناسان که گفتمان خانواده را نوعی ایدئولوژی سیاسی می‌دانند که پیکربندی ارزش‌مداری از روابط اجتماعی را تعیّن می‌بخشد، شماری از پیش‌انگاری‌های مشترک در رابطه با این گفتمان را هم در صورت‌های معمولی و هم علمی آن شناسایی کرده‌اند.

اولین مجموعه‌ی ویژگی‌ها: به میانجی نوعی انسان‌نگاری که خصویات یک فرد را به گروه منتسب می‌کند، خانواده به‌مثابه واقعیتی تعالی‌یافته و فراتر از اعضایش تلقی می‌شود، شخصی فرافردی و برخوردار از موهبت زندگی، روح و جهان‌بینی مختصِ خود.

دومین مجموعه‌ی ویژگی‌ها: تمام تعاریف موجود از خانواده دارای این فصل مشترک‌اند که آن را به عنوان جهان اجتماعی مجزایی می‌پندارند که مشغول تلاش برای نهادینه کردن سرحدّات خود و جهت دادن به آن‌ها در راستای آرمانی کردن درونِ خود به مثابه حریم و مأمنی مقدس است (در تقابل با جهان خارج). این جهان مقدس و محرمانه با درهایی بسته که از محیط صمیمانه‌اش محافظت می‌کند؛ با حصارهایی نمادین در آستانه‌ی درگاه‌های خود از جهان بیرونی مجزا شده است، خود و انفکاک خودش را استمرار می‌بخشد: حریم خصوصی‌اش را به مثابه سدی برابر معرفت جهان خارج، راز خصوصی و پشت صحنه‌اش را ابدی می‌سازد. شاید بتوان به این موضوع حریم خصوصی، ویژگی و موضوع سومی را نیز اضافه کرد؛ “محل سکونت”، خانه به عنوان مکانی پایدار و ماندگار، و اهل خانه به عنوان واحدی ابدی در پیوندی مانا به خانه‌ای که بی‌نهایت انتقال‌پذیر است.

بنابراین در گفتمان خانواده، زبانی که خانواده در مورد خانواده به کار می‌برد، واحد خانواده به عنوان عاملی کنش‌گر و پویا، برخوردار از موهبت نیّت و اراده، قابل به اندیشه، احساس و عمل درنظر گرفته می‌شود که بر مجموعه‌ای از مفروضات شناختی و رهنمودهای تجویزی درباره‌ی شیوه‌ی مناسب پیش بردن روابط خانوادگی استوار است. این جهانی است که در آن قوانین رایج اقتصادی معوّق می‌گردند، محل اعتماد است و اهدا- در تقابل با منطق بازار و تبادل مبتنی بر ارزش‌های هم‌ارز آن – یا اگر بخواهم از مفهومی ارسطویی استفاده کنم، فیلیا، واژه‌ای که معمولاً به دوستی ترجمه می‌شود ولی در حقیقت نامی برای [ذهنیّتِ] امتناع از محاسبه‌گری اقتصادی [دو دو تا چهار تا کردن] است، جایی که منفعت به معنای دقیقِ تعقیبِ تساوی در مبادله معلق می‌گردد. گفتمان رایج معمولاً، و بی‌شک به‌گونه‌ای همگانی، در جستجوی الگوهای آرمانی از روابط انسانی در خانواده است (برای مثال مفهمومی همچون برادری) و روابط خانوادگی در معنای رسمی‌شان گرایش دارند تا به عنوان اصولی برای ساخت و ارزیابی همه‌ی روابط اجتماعی عمل کنند. 

بالا: نمایی از فیلم دختر رفته (دیوید فینچر) | پایین: نمایی از فیلم روزهای رادیو (وودی آلن)

بالا: نمایی از فیلم دختر رفته (دیوید فینچر) | پایین: نمایی از فیلم روزهای رادیو (وودی آلن)

داستانی موجه

اگر این درست باشد که خانواده تنها یک واژه است، این نیز درست خواهد بود که اسم رمزی جاری و پویا است یا به بیان دقیق‌تر یک مقوله، اصل جمعی برساختن واقعیت جمعی. بدون قرار گرفتن در معرض ‌تناقض‌گویی می‌توان مدعی شد که هم وجود واقعیت‌های اجتماعی و هم وجود داستان‌های اجتماعی هیچ مبنای دیگری جز ساخت اجتماعی ندارند و تا بدان‌جا که به‌صورت جمعی شناسایی و درک می‌شوند، واقعاً وجود دارند. هر بار ما از مفهموم طبقه‌بندی‌کننده‌ای همچون خانواده استفاده می‌کنیم، هم یک توصیف و هم یک تجویز را ایجاد می‎کنیم، هر چند بر چنین مبناهایی دریافت نمی‌شوند چرا که عموماً کم و بیش بدون هیچ چون و چرایی مورد پذیرش قرار می‌گیرند. ما به‌طور ضمنی واقعی بودن چیزی که نام خانواده را به آن می‌دهیم تصدیق می‌کنیم و آن چیزی را که در مقوله‌ی خانواده واقعی قرار می‌دهیم، در واقعیت یک خانواده است.

بنابراین همزمان که هم‌رأی با روش‌مردم‌شناسان می‌پذیریم که خانواده یک اصل برساختن واقعیت اجتماعی است، همچنین در مخالفت با آن باید این نکته را مد نظر قرار دهیم که این اصل برساختن خودش برساختی اجتماعی است و به شکلی مشابه بین تمام عاملان اجتماعی مشترک است. به عبارتی دیگر، این یک اصل مرسوم نگرش و تقسیم‌بندی است، نوموس [قانونِ نهاده]ای حاضر در ذهن همگی ما است چرا که به واسطه‌ی فرایند جامعه‌پذیری‌ای به ما القا شده است که خود این فرایند در جهانی اجرا می‌شود که در نسبت با اصول تقسیم‌بندی مربوط به خانواده، پدید می‌آید. این اصول برساختن یکی از عناصر سازنده‌ی عادت‌واره‌ی ما است، ساختاری ذهنی که به شیوه‌ای مشخص به همه‌ی ذهن‌های اجتماعی القا شده است، هم فردی است و هم همگانی. این قانون ضمنیِ (نوموس) ادراک و عمل، مبنای توافق عمومی جهت درک جهان اجتماعی است (و مشخصاً در این جا واژه‌ی “خانواده”)، مبنای عقل سلیم است. لذا پیش‌انگاشته‌های عامیانه و مقوله‌های عقل سلیمی موجود در مقوله‌های ذاتی باید به میانجی جامعه‌شناسی زیر سؤال بروند، حتی اگر خوش‌ساخت و موجه باشند چرا که در خدمت برساختن واقعیتی هستند که خود توصیفش می‌کنند. در جهان اجتماعی، کلمات چیزها را می‌سازند، چرا که اتفاق نظری همگانی را درباره‌ی وجود و معنای چیزها شکل می‌دهند: عقل سلیم‌ را، دگزایی را که نزد همه اظهر من الشمس است.

خانواده اصل برساختی است که هم درون‌بود در افراد است (به‌مثابه اشتراکی درون‌‌شده) و هم تعالی‌یافته و فرای آنان، چرا که با آن به مثابه عینیتی در تمام سایر افراد مواجه می‌شوند، لذا به معنای کانتی استعلایی است با این تفاوت که اگرچه در همه‌ی عادت‌واره‌ها درونی‌شده حاضر است اما خود را متعالی وضع می‌کند. این مبنای هستی‌شناسی خاص مقوله‌های اجتماعی است: هم در عینیت ساختارهای اجتماعی ریشه دارند و هم در سوبژکتیویته‌ی ساختارهای ذهنیِ سازمان‌دهی‌شده به صورتی عینی، در برابر تجربه به پیچیدگی و سختی اشیاء ظاهر می‌شوند، اگرچه محصول کنش‌های برساختنی هستند که همان‌گونه که شماری از نقدهای روش‌مردم‌شناختی اشاره می‌کنند، به ظاهر آن‌ها را به نیست‌هایی که صرفاً مخلوقات ذهنی اندیشه‌ی ناب‌اند، تقلیل می‌دهد.

بنابراین خانواده به عنوان یک طبقه‌بندی اجتماعی عینی (ساختاری ساخت‌دهنده) مبنای خانواده به عنوان یک طبقه‌بندی اجتماعی ذهنی (ساختاری ساخت‌یافته) است، مقوله‌ای ذهنی که ماتریسی از بازنمودها و کنش‌های پایان‌ناپذیر است (برای مثال ازدواج) که به بازتولید مقوله عینی کمک می‌کند. چرخه‌ای که بازتولید نظم اجتماعی است. تطابق تقریباً تمام و کمال بین دسته‌بندی‌های عینی و ذهنی، تجربه‌ای واضح و مبرهن از جهان را فراهم می‌آورد که بدیهی درنظر گرفته می‌شود و بدین ترتیب هیچ چیزی طبیعی‌تر از خانواده به نظر نمی‌رسد: گویی این برساخته‌ی تصادفی اجتماعی به ساحت طبیعت تعلق دارد، طبیعی و جهان‌شمول.

بالا: نمایی از فیلم عشاق روی پل (لئو کاراکس) | پایین: نمایی از فیلم خواهر (اورسلا میر)

بالا: نمایی از فیلم عشاق روی پل (لئو کاراکس) | پایین: نمایی از فیلم خواهر (اورسلا میر)

کار بنیان نهادن

اگر خانواده به عنوان طبیعی‌ترین مقوله اجتماعی ظاهر می‌شود و اگر بر این مبنا مقدّر است که تمام الگوهای پیکرهای اجتماعی را ایجاد می‌کند، بدین دلیل است که خانواده در عادت‌واره به عنوان شاکله‌ای طبقه‌بندی‌کننده و اصل برساختن جهان اجتماعی و مشخصاً بدن اجتماعی عمل می‌کند. خانواده اصلی است که در درون خانواده‌ای که همچون داستان اجتماعی تحقق‌یافته‌ای وجود دارد، فراگرفته می‌شود. خانواده محصول کار نهادینه کردن است، هم آیینی و هم تکنیکی، در پی بنیان نهادن عواطفی پایدار در هر عضو این واحد است که تضمین‌کننده‌ی یکپارچگی‌ای لازم، جهت وجود و ماندگاری واحد است. آداب و تشریفات بنیان نهادن در پی ایجاد خانواده از طریق شکل دادن به آن به مثابه جوهری یکپارچه و وحدت‌یافته که به تبع آن مانا، ثابت و بی‌اعتنا به تغییرات عواطف فردی است. و این اعمال مربوط به شروع کارِ ایجاد (تحمیل نام خانوادگی، ازدواج و غیره) تعمیم منطقی خودشان را در بی‌شمار اعمالِ تاکید مجدد و تقویت دارند که در قالب نوعی ایجاد کردن پیوسته در پی تولید عطوفتی الزام‌آور و الزاماتی عاطفی از حس خانوادگی‌اند (عشق زناشویی، عشق پدارنه و مادرانه، عشق فرزندی، عشق بردارانه و خواهرانه و غیره). فعالیت بی‌وقفه‌ی محافظت از عواطف، اثر اجرایی نام نهادن ساده را تکمیل می‌کند و ابژه‌ی عاطفی را شکل‌ داده و لیبیدو را جامعه‌پذیر می‌سازد (برای مثال، گزاره‌ی «اون خواهرته» عشق بردارانه را در محدوده‌ی لیبیدوی اجتماعی غیرجنسی‌شده تحمیل می‌کند – تابوی زنای با محارم)

برای درک این‌که چگونه خانواده از داستانی صوری به گروهی واقعی بدل می‌شود که اعضایش با علقه‌های عمیق عاطفی وحدت یافته‌اند، باید تمام کارهای عملی و نمادینی را در نظر گرفت که منجر به تغییر ماهیت «الزام به عشق» به «سرشتی عاشقانه» و تمایل به وقف “حس خانوادگی” برای تک تک اعضای خانواده می‌شوند و لذا منجر به وجود آمدن فداکاری، بخشندگی و یکپارچگی می‌گردند. این هم ناظر بر بی‌شمار مبادلات همیشگی زندگی روزمره – مبادله‌ی هدایا، خدمات، همکاری‌ها، ملاقات‌ها، توجه‌ها، مهربانی‌ها – است و هم مبادلات غیرمعمول و جدی موقعیت‌های خانوادگی که اغلب با عکس‌هایی که به انسجام خانواده گرد هم آمده تخصیص یافته‌اند، تأیید و به خاطر سپرده می‌شوند. این کار مشخصاً بر عهده‌ی زنان است که از طریق دیدارها، مکاتبات (مشخصاً آیین تبادل آرزوهای خوب) و همان‌گونه که پژوهش‌های آمریکایی نشان داده‌اند با تماس‌های تلفنی مسئول مراقبت از روابط‌اند (نه تنها با خانواده‌ی خود بلکه همچنین با خانواده‌ی همسرشان). ساختار خویشاوندی و خانوادگی به مثابه بدن‌ها تنها به میانجی ایجاد مستدام عواطف خانوادگی می‌تواند تداوم یابد، یعنی اصل شناختی‌ِ نگرش و تقسیم‌بندی که همزمان اصل عاطفیِ به‌هم‌پیوستگی است، به عبارتی وجود و منافع یک گروه خانوادگی به طرزی حیاتی در گرو این به‌هم‌پیوستگی است.

این یکپارچه کردن، ضرورتی بیش از این می‌یابد چرا که لازمه‌ی وجود و بقای خانواده است؛ و برای عمل کردن همچون یک پیکر، خانواده همواره تمایل دارد تا به مثابه یک میدان عمل کند، با قدرت فیزیکی، اقتصادی و فراتر از همه نمادین قدرت روابط‌هایش (که برای مثال مرتبط است با حجم و ساختار سرمایه‌ای که هر عضو در اختیار دارد)، مبارزات آن برای نگهداری و انتقال روابط قدرت (با استراتژی‌های مشخص جامعه‌پذیری آن، از جمله بازنمایی غالب از خانواده) و امثالهم. نیروهای درهم‌آمیختگی (به ویژه نیروهای عاطفی) باید بی‌وقفه با نیروهای انشقاق مقابله کنند.

 

بالا: نمایی از فیلم مهمان مامان (داریوش مهرجویی) | پایین: نمایی از فیلم لیلا (داریوش مهرجویی)

بالا: نمایی از فیلم مهمان مامان (داریوش مهرجویی) | پایین: نمایی از فیلم لیلا (داریوش مهرجویی)

جای بازتولید اجتماعی

اما طبیعی‌سازی امر دلبخواهی اجتماعی موجب می‌شود که این مسئله فراموش گردد که برای این‌که قادر باشیم این واقعیت را خانواده بنامیم، باید شرایط اجتماعی مشخصی تحقق یابند که به هیچ عنوان همگانی نیستند. شرایطی که در هر صورت به هیچ وجه به طورِ یکنواختی توزیع نشده‌اند. به طور خلاصه، خانواده در تعریف مشروع آن امتیازی انحصاری است که در قالب هنجاری جهان‌شمول نهادینه شده است: امتیازات بالفعلی که متضمّنِ امتیازاتی نمادین‌اند. امتیاز باخلاق و باادب بودن، امتیاز بهنجار بودن و بنابراین لذت بردن از منفعت نمادینِ نرمال بودن. کسانی که امتیازِ برخورداری از خانواده‌ای معمولی را دارند این حق را برای خود قائلند که از همه چنین انتظاری داشته باشند بی‌آن‌که از خود بپرسند آیا همگان از شرایط دستیابی به چیزی که به شکل همگانی توقع‌اش را دارند، برخوردارند یا نه؟ (مثلاً میزان مشخصی از حداقل درآمد؛ خانه‌ی مسکونی و غیره)

در حقیقت این امتیاز یکی از اصلی‌ترین ملزومات انباشت و انتقال امتیازات اقتصادی، فرهنگی و نمادین است. خانواده نقشی تعیین‌کننده در حفظ نظم اجتماعی ایفا می‌کند، و این کار را به همان میزان از طریق بازتولید زیستی انجام می‌دهد که از طریق بازتولید اجتماعی. برای مثال، بازتولید ساختار فضای اجتماعی و روابط اجتماعی. خانواده یکی از کلیدی‌ترین مکان‌های انباشت انواع مختلف سرمایه و انتقال آن بین نسل‌ها است. یکپارچگی خود را با و از طریق این انتقال محفوظ نگه می‌دارد. اصلی‌ترین موضوع استراتژی‌های بازتولید است. این قضیه به خوبی در انتقال نام خانوادگی قابل مشاهده است، یعنی در انتقال پایه‌ای‌ترین عنصر سرمایه‌ی نمادین موروثی. پدر تنها در ظاهر مسئول نام نهادن بر پسرش است چرا که او بنا بر اصلی نامش را قرار می‌دهد که اختیار و اراده‌ای نسبت به آن ندارد و در انتقال نام خود (نام پدر) او امتیازی را منتقل می‌کند که خود صاحب امتیاز آن نیست، بنا بر قانونی که او بنیان‌گذارش نیست. در ارتباط با میراث اقتصادی نیز همین قضیه صادق است. شمار قابل توجهی از اعمال اقتصادی، موضوع خود را نه در هیئت یک اقتصاد انسانی منفرد، بلکه جمعی و اشتراکی درنظر می‌گیرند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها خانواده است: امری که همان‌قدر در انتخاب نوع مدرسه صادق است که در خرید خانه. برای مثال، تصمیم‌گیری در خرید ملک اغلب با بخش زیادی از تبار خانوادگی را دربرمی‌گیرد (برای مثال والدین یکی از زوج‌ها که پول قرض می‌دهد و در ازای آن این حق را برای خود قائل می‌شود که توصیه‌ها و اثرگذاری‌های مدنظرش را در فرایند تصمیم‌گیری اقتصادی اعمال کند). بدین ترتیب این درست است خانواده به شکل نوعی “فاعل جمعی” مبتنی بر تعاریفی مشترک عمل می‌کند و نه به صورت توده‌ی درهمی از افراد. اما البته این تنها موردی نیست که در آن خانواده جایگاه نوعی ذهنیت استعلایی است که خود را در قالب مجموعه‌ای از تصمیمات جمعی بروز می‌دهد که در آن اعضا احساس نیاز می‌کنند تا در هیئت پیکری واحد عمل کنند.

نه همه‌ی خانواده‌ها و نه تمام اعضای خانواده‌ای مشخص، همواره قابلیت و تمایلِ سازگاری با تعریف غالب از  [هنجار] خانواده را ندارند. همان‌طور که مشخصاً به طرزی واضح در جوامع مبتنی بر “خانه” مشاهده می‌شود، جایی که تداوم و بقای خانه به عنوان ترکیبی از دارایی‌ها مادی، تمامیت وجود ساکنان خانه را جهت می‌دهد، گرایش خانواده به محافظت از خود، تداوم بخشین به وجود خود با پاسداری از یکپارچگی خود، از تمایل آن به جاودانه ساختن میراث خود و خانه که همواره در معرض تهدید ویرانی و افتراق قرار دارد، تفکیک‌ناپذیر است. نیروهای درهم‌آمیختگی، به ویژه نظم و سرشت اخلاقی که اعضا را ترغیب می‌کند تا با علایق و منافع افراد به مثابه علایق و منافع مشترک خانواده احساس نزدیکی کنند باید قادر به کنترل نیروهای انشقاق باشند. برای مثال، علائق اعضای متعدد گروه که شاید کم و بیش راغب به پذیرش باور عقل سلیم و کم و بیش مستعد تحمیل کردن نقطه نظر خودبینانه خودشان باشند. تجربیاتی که خانواده موضوع آن هستند (برای مثال انتخاب‌های مرتبط با خلاقیت و سازندگی، تربیت فرزند و آموزش، ازدواج و مصرف) بدون درنظرگرفتن ساختار روابط قدرت میان اعضای گروه خانواده قابل ارزیابی نیست (و نیز تاریخی که این روابط قدرت پیامد آن است) ساختاری که همواره داو مبارزه در درون میدان خانوادگی است. اما عملکرد واحد خانوادگی به عنوان یک میدان، به سبب سلطه‌ی مردانه [در آن] نقصان‌ها و محدویت‌های خاص خودش را دارد که خانواده را به راستای منطق پیکر یکدست سوق می‌دهد. (چرا که یکپارچگی و یک‌دستی می‌تواند اثر و محصولِ سلطه باشد).

یکی از خصوصیات مشخص پاره‌های اجتماعی غالب این است که خانواده‌هایی بزرگ دارند (خانواده‌های برجسته خانواده‌هایی بزرگ هستند) که به شدت با هم وحدت دارند چرا که یک‌دستی آن‌ها نه تنها با قرابت در عادت‌واره‌ها بلکه همچنین زاییده‌ی همبستگی منافع‌شان است، به عبارتی به وسیله و برای سرمایه [است که شکل می‌گیرند و یکپارچه می‌شوند]، در وهله نخست سرمایه اقتصادی، سپس سرمایه نمادین (نام خانوادگی) و احتمالاً ورای همه‌ی این‌ها، سرمایه اجتماعی (که نشان‌گر مدیریت موفق مجموعه سرمایه‌های مشترکی است که تحت مالکیت اعضای یک واحد خانوادگی قرار دارد) مؤید این مسئله‌اند. برای مثال، در میان کارفرمایان، خانواده نقشی قابل ملاحظه ایفا می‌کند، نه صرفاً از طریق انتقال میراث اقتصادی بلکه از طریق مدیریت آن به ویژه به واسطه‌ی پیوندهایی تجاری که اغلب وصلت‌های خانوادگی نیز هستند. خاندان‌های بورژوا همچون کلوب‌های انحصاری عمل می‌کنند؛ مکان‌های انباشت و مدیریت سرمایه‌ای که برابر با مجموع سرمایه‌ای است که توسط هر یک از اعضا نگهداری می‌شود؛ که روابط بین مالکین متععد امکان تجهیزشان را، نسبتاً به شکلی حداقلی به نفع هر یک از آن‌ها میسر می‌کند (حد غایی بسط خصوصیت این سرمایه، همان‌گونه که تاریخ‌نگاران چگونگی‌اش را نشان داده‌اند، توفق بورژواهای و خانواده‌های آریستوکرات‌ در برابر انقلابیون بوده است).

بالا: نمایی از فیلم کریمر علیه کریمر (رابرت بنتون) | پایین: نمایی از فیلم جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)

بالا: نمایی از فیلم کریمر علیه کریمر (رابرت بنتون) | پایین: نمایی از فیلم جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)

دولت و متخصصان آمار

بدین ترتیب با به کار انداختن و شروع از شکّی بنیادین، بدین جا رسیدیم که شماری از ویژگی‌های که جزء تعاریف عادی خانواده برشمرده‌ می‌شوند را نگاه داریم. اما پس از قرار دادن آن‌ها در معرض چالشی دوچندان بود که از قرار معلوم به نقطه‌ی آغازین بازگردانده شدیم. شکی نیست که باید از در نظر آوردن خانواده به عنوان داده‌ای از واقعیت اجتماعی دست کشید و ترجیحاً آن را به عنوان ابزار برساختن واقعیت نگریست، اما حتی باید فراتر از چالش‌های روش‌مردم‌شناسان پیش رفت و این پرسش را مطرح کرد که چه کسی [این] ابزارهای برساختن را ساخته است و آن‌ها را در اختیار ما قرار داده است؛ باید مقوله‌های مربوط به خانواده را هم به عنوان نهادهایی که به شکلی عینی در جهان وجود دارند، به صورت بدن‌های اجتماعی مادی که خانواده می‌نامیم، و به صورت اصول طبقه‌بندی‌ای که هم از سوی عامل‌های معمولی و هم از سوی متصدیان صاحب جواز طبقه‌بندی‌کننده‌ی رسمی، همچون متخصصان آمار دولتی، در ذهن مردم تحقق می‌یابد و پیاده می‌شود، مورد مطالعه قرار داد.

پُر واضح است که در جوامع مدرن، عامل اصلی برساختن مقوله‌های رسمی که به میانجی آن‌ها مردم و ذهنیت‌ها ساختارمند می‌گردند، دولت است. دولتی که از طریق تمام ساز و کارهای تدوین ملازمِ اثرات اقتصادی و اجتماعی (برای مثال تعیین مستمری خانواده) در پی ممکن کردن نوع خاصی از سازمان خانواده و تقویت کردن افرادی است که در موقعیت سازگار شدن با این صورت از سازمان‌دهی‌اند.

اگر شک بنیادین، ناگزیر باقی می‌ماند به این دلیل است که ثبت ساده‌ی پوزیتیویستی (خانواده وجود دارد، ما آن را زیر چاقوی جراحی آماری خود می‌بینیم) در معرض خطر همدستی جهت عمل برساختن واقعیت اجتماعی‌ است – از طریق نتایج ثبت و تصویب- که در واژه‌ی «خانواده» و سخن خانواده‌محور نهفته است و به بهانه‌ی توصیف واقعیتی اجتماعی، خانواده، نوعی از بودن را تجویز می‌کند: زندگی خانوادگی.

متخصصان آمار رسمی با کاربست بی‌چون و چرای طرز تفکر دولتی، یعنی مقولات عقل سلیمی‌ای که به وسیله‌ی عملکردهای دولت القا شده‌اند، کمک می‌کنند تا تفکری که جزئی از شرایط نقش‌مندی خانواده است بازتولید شود. واقعیتی علی‌الظاهر خصوصی که دراصل خواستگاهی عمومی دارد. این قضیه در ارتباط با قضات یا مددکاران اجتماعی‌ای هم صادق است که به طور طبیعی هنگامی که می‌خواهند اثرات مجازات یا عفو در محکومیت شخصی را پیش‌بینی کنند و یا حتی میزان مجازات درنظرگرفته‌شده برای متخلّف جوانی را برآورد کنند، سازگاری درجات آن حکم را با ایده‌ی رسمی خانواده به حساب می‌آورند. بدین ترتیب، در نوعی حرکت دوری، مقوله‌ای بدوی بدل به مفهومی علمی برای جمعیت‌نگاران، جامعه‌شناسان و مهم‌تر از همه عاملینی اجتماعی‌ می‌شود که همچون متخصصان آمار رسمی گماشته شده‌اند تا روی واقعیت کار کنند، تا واقعیت را بسازند و وجودی واقعی به آن مقوله ببخشند. گفتمان خانواده که روش‌مردم‌شناسان به آن ارجاع می‌دهند، گفتمانی قدرتمند و سازنده است بدین معنا که قادر به تحقق بخشیدنِ شرایط اثبات و تأیید خودش است و لذا همچنین استحکام [بخشیدن به] خودش؛ گفتمانی نهادی که به طرزی ماندگار خود را در واقعیت بنیان می‌نهد.

دولت از طریق ساز و کار ثبت رسمی‌اش، شمار زیادی عمل تثبیت‌کننده را اجرا می‌کند که هویت خانوادگی را به عنوان یکی از موثرترین اصولِ ادراک جهان اجتماعی و یکی از واقعی‌ترین واحدهای اجتماعی شکل‌ می‌دهد. تاریخ اجتماعی روند نهادسازی دولتی خانواده – بسیار بیش از نقدهای روش‌مردم‌شناسان – مؤید این است که تضاد سنتی بین [امر] خصوصی و دولتی، گستره‌ای که امر عمومی در خصوصی حضور می‌یابد را با تأکید بر مفهوم زندگی خصوصی پنهان می‌سازد، امری که حتی در معنای واژه‌ی privacy نیز حاضر است. نتیجه و محصول کوشش‌های مستمر برساختن‌های حقوقی و سیاسی، در خانواده‌ی مدرن به منتها درجه‌ی خود می‌رسد، زندگی خصوصی، مسئله‌ای عمومی است. برداشت عمومی (نوموس این بار به مفهوم قانون) عمیقاً درهم‌تنیده با برداشت ما از چیزهای خانوادگی است، و شخصی‌ترین رفتارهای ما بستگی به فعالیت‌های عمومی و همگانی دارند، همچون سیاست مسکن و مهم‌تر از آن سیاست خانواده.

بنابراین خانواده در واقع یک داستان است، مصنوعی اجتماعی، وهمی به رایج‌ترین معنای کلمه، و اما البته وهمی موجه و خوش‌ساخت، چرا که با ضمانتِ دولت تولید و بازتولید می‌شود و در هر لحظه امکانات وجود و دوام را از جانب دولت دریافت می‌کند.


[1] این مقاله ترجمه‌ای است از 

On the Family as a Realized Category;  Pierre Bourdieu; Theory Culture Society 1996 13: 19

که با تغییراتی جزئی با عنوان “روح خانواده” در کتاب “نظریه‌ی کنش: دلایل عملی و انتخاب عقلانی” منتشر شد و مرتضی مردیها نیز آن را به فارسی برگردانده است.


برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: On Family


Leave a Reply