تحشیهای بر یک مکالمهی سقراطی در تراژدی آژاکس
منلائوس: …کدام حق است که به قاتل من حرمت بگذارد؟
توسر: قاتل تو؟ مگر تو اکنون از میان مردگان برخاستهای؟
منلائوس: این مرد قصد کشتن مرا داشت، اما سپاس خداوند را که موجب رهایی من شد.
توسر: پس حق حرمت خدایان را که به تو جان عطا کردهاند چنین ادا میکنی؟
منلائوس: من در ادای حرمت به خدایان قصور ورزیدهام؟
توسر: هماکنون که مانع به خاک سپردن مُرده میشوی.
منلائوس: یعنی مانع به خاک سپردن دشمن خود میشوم. آری آنرا منع میکنم زیرا دست عدالت آن را منع کرده است.
این جستار را میتوان به مثابه تحشیهای بر نمودی از یک مکالمهی سقراطی در تراژدی آژاکس قلمداد کرد که تمرکزش بیشتر بر همین تکهی انتخاب شده از متن [به عنوان سرآغاز یک جدل] است.
تلاش این متن بر این است که به دور از یک بررسی بوطیقایی، از بخش دوم تراژدی آژاکس [لحظهای که جسد آژاکس بر زمین است و توسر، منلائوس و آگاممنون در حال نزاع سر به خاک سپردن جسد هستند] به عنوان یک درام افلاطونی، خوانشی ارائه دهد که سرآغاز بحثی دربارهی «حقوق طبیعی»، رابطهی آن با «حقوق وضعی/قراردادی» در حیات سیاسی یک جامعهی انسانی و مفهوم مبهم «عدالت» در این میان میباشد.
پیش از آغاز بحث، ناگزیر از ارائهی مقدمهای هستم که به صورت موجز و فشرده تراژدی را به عنوان یک پدیدار تاریخی مورد بررسی قرار میدهد.(1)
تراژدی آتنی محصول یک شرایط بحرانی در حیات سیاسی دولتشهر آتن است. سال 7/508 پیش از میلاد به عنوان تاریخ تثبیت کامل دموکراسی در آتن شناخته میشود. «هرودوت از لحاظ اهمیتی که برای اصلاحات کلایستنس در سال 7/508 پیش از میلاد قائل است، در میان نویسندگان عهد باستان نامتعارف محسوب میشود. خود آتنیها بیشتر به این ادعا گرایش داشتند که قانون اساسی دموکراتیک آنها وامدار سولون یا حتا تزئوس است».(2) بدیهی است که تثبیت کامل دموکراسی به مثابه یک تغییر در حیات سیاسی و اجتماعی آتن، اتفاقی نیست که به یکباره رخ داده باشد و نتیجهی تحولاتی است که مشخصههای تاریخی آن از قرن 7 پیش از میلاد قابل بررسی است. [در نسخهای از “اصول حکومت آتن” که به دست ما رسیده است، ارسطو شرح تاریخی این مسیر را از پایان کار خاندان آلکمئون و وضعیت سیاسی آتن پیش از اصلاحات سولون پی میگیرد.] بحران درونی آتن هنگام تثبیت کامل دموکراسی، معطوف به رابطهی قوانین وضع شده در این دستگاه توضیع قدرت با اقشار جامعه و مردم بیرون از [پولیس آتن] بود. هرگونه تغییر بنیادین نیز در ابتدا به طور بالقوه دچار یک شرایط بحرانی است. کمی بعد جنگهای ایران و یونان [ماراتون:490 و سالامیس، ترموپیل، پلاتائا: 479/480] اتفاقی به غایت تاثیرگذار در جایگاه سیاسی دولتشهر آتن بود. «مقاومت در برابر تجاوز ایران نشان داد که وحدت امکانات نظامی شهرها میتواند قدرتی را به وجود آورد که پیشتر قابل تصور نبود؛ تهدید مداوم بازگشت ایران که با بربریت ایرانیها در صحنهی نبرد تقویت میشد، مانع از آن میگردید که شهرها عمل جمعی علیه ایران را برای مدت طولانی کنار بگذارند».(3) این زمان برای آتنیها کافی بود تا اتحادیهی داوطلبانه را به سمت قدرتنمایی خودشان تغییر جهت دهند. «اسپارت نیز که در سدهی ششم اتحادیهی پلوپونزی خود را با پیمانهای متقابلی بهوجود آورده بود، بیست سال پس از حملهی ایران بارها به جنگ با متحدان خویش پرداخته بود… برخلاف آنچه در برخی تاریخها آمده، این شهرها بیش از یک نسل پایدار مانده بودند؛ اما آنچه عملاً رخ داد، این بود که خیانت بالفعل شهروندانشان در نشان دادن راه کوهستانی به ایرانیها اهمیت یافته بود. در حالی که پیشتر مردمان متفاوت میتوانستند از بیان روایات متفاوت از رویدادهای یکسان خشنود شوند… اکنون هنگامی که روایتی به عنوان روایت حقیقی پذیرفته میشد، احتمالاً از اهمیت سیاسی چشمگیری نیز برخوردار میشد. تاریخ هرودوتی به این موضوع توجه میکرد که چگونه یونانیها خود و دیگران را از طریق داستانهایی که میگفتند ساختند؛ این نوع تاریخ رویدادها پس از 479 پیش از میلاد غیرممکن بود، و پافشاری توسیدیدس که فقط یک روایت حقیق وجود دارد، در روایت آتنی اجتنابناپذیر بود. عجیب نیست که توسیدیدس پس از 479 پیش از میلاد این روایت آتنی از رویدادها را ارائه میکند.(4)
در چنین شرایطی دولتشهر آتن نیاز به یک ابزار تعریف دارد. اینجاست که در صدد تشکیل یک سازمان اجتماعی برای تراژدی برمیآید. تراژدی به مثابه سخن دولتشهر، پدیدهای است که محتوای خود را از خودِ دولتشهر میگیرد. «تراژدی خودکاوی موجود در شعرهای هومری، کاوش گسترده در نحوهی اقتاع مردم و نیز قدرت و مسائل ارتباط زبانی آن را اقتباس میکرد».(5) در کنار دولتشهر و روایات هومری، خاستگاه دیگر تراژدی را میتوان در آیینهای دیونیزوسی جُست. اما رابطهی تراژدی با آیینهای دیونیزوسی، رابطهای بسیار پیچیده است که باید به آن توجه داشت:
صرف نظر از بحثهای اسطورهشناختی دربارهی دیونیزوس [به مثابه ایزد شهیدشوندهای از تبار خدایان مینوسی که به زعم هومر، دیرآمدهای در جمع خدایان المپ است و در نگاه اول تضاد بنیادینی با ساختار تفکر پدرکیشانهی هند و اروپایی دارد]، میدانیم که به شدت مورد استقبال جوامع روستایی هم بود، آیینهایی بهغایت لجامگسیخته که همراه با مناسکی از برهنه نمایی و […] بوده است.
«… اگر به خاطر دیونیزوس نبود که برایش دسته راه میانداختند و در ستایش قسمتهای شرمآور بدن آواز میخواندند، بیشرمانهترین رفتارها را انجام میدادند… [هراکلیت]».(6) بنابراین چنین آیینی نمیتواند بدانگونه که در شکل اولیهاش بوده، خاستگاه بیواسطهی ساختار نظاممند تراژدی باشد. کشف رابطهی این دو مرتبط است با دگردیسی جهانبینی هلنی در قرن 7 و 6 پیش از میلاد.
از قرن 7 و 6 پیش از میلاد، جهانبینی و تفکر هلنی وارد مرحلهای از گذار میشود که مقارن است با آغازگاههای فلسفه: دگردیسی میتوس به لوگوس. لوگوس به مثابه بنیاد عقلانی عینی و تبیینی جهان که میتواند «معانی مرتبط با گفتار، گفتمان منطقی، جمله یا واژه را در بر بگیرد و نیز معانی مرتبط با استدلال منطقی، تناسب، نظم، محاسبه، تعریف و تبیین…»(7) را در بربگیرد. لوگوس [مشتق از واژهی legin به معنای سخن گفتن] بیانگر رابطهی نظم طبیعت و سخن گفتن از آن در یک ساختار نظاممند است. با اتکا به همین دگردیسی است که انسان برای تبیین طبیعت، اسطوره و… از منظری عقلانی دربارهی آنها سخن میگوید. به نوعی میتوان گفت این دگردیسی در تفکر هلنی با تأثیر در ساختار اجتماعی، بر نوع نگاه به مناسک آیینی اجرا شده در جامعه [نگاه عقلانی به اجرای این مناسک و بعضاً کنترل آنها] بیتأثیر نبوده است. در همین دوران است که آیینهای دیونیزوسی [آمیخته با بنیادهای ارفئوسی در ساحت اسطورهشناختی] به گونهای قاعدهمند و عاری از لجامگسیختگی پیشین، تغییر شکل میدهد. [طبیعتاً شکل پیشین این آیینها در جوامع روستایی خارج از پولیس همچنان تداوم داشته است] رابطهی تراژدی با آیینهای دیونیزوسی در همین شکل قاعدهمند و اصطلاحاً شهریشده است که موضوعیت مییابد.
بنابراین سه خاستگاه به طور کل برای تراژدی در نظر گرفته شد که تمرکز این جستار در بحث دربارهی تراژدی آژاکس بیشتر معطوف به رابطهی تراژدی و دولتشهر است.
در ادامه خلاصهای از روایت مد نظر سوفوکل در تراژدی آژاکس را میآورم:
«آژاکس» پسر «تلامون» یکی از قهرمانان بنام یونان بود که در جنگ تروا حضور داشت. هنگامی که «آخیلیس» میمیرد، آژاکس بدین امید بود که سلاح جنگی آخیلیس به او برسد. لیکن رأی عمومی در اردوگاه یونان بر آن تعلق
گرفت که سلاح مزبور به رقیب او یعنی «اودیسئوس» داده شود. در نتیجه آژاکس با سرداران سپاه و همقطاران خود درافتاد و از شدت خشم تصمیم گرفت همهی آنها را به هلاکت برساند. اما در بحبوحهی خشم و غضب خود [با دخالت «آتنا» یکی از ایزدان المپ] دچار اشتباه سهمگینی شد و بهجای کشتن رقیبان خویش، چند گاو و گوسفند در اردوگاه را کُشت. پس از آن که به اشتباه خود پیبرد و آبروی خود را نزد همسر و پسرش و در برابر کسانی که از سالایس با او آمده بودند، خصوصاً در برابر اودیسئوس، ریخته دید، تاب تحمل نیاورد و با خنجر خویش خودکشی کرد. بر سر دفن جسد او میان «توسر» برادرش، «منلائوس» و «آگاممنون» جدل سختی درمیگیرد که در نهایت با میانجیگری و اغماض اودیسئوس، توسر مجاز میشود که جسد آژاکس را با تشریفات رسمی بهخاک بسپارد.
واژهی «آگون» اشاره به نوعی رقابت و پیکار دارد. در بازیهای المپیک، آگون بیانگر رقابت میان دو ورزشکار در یک مسابقه است. اما از طرفی آگون به عنوان یک اصطلاح حقوقی هم کاربرد دارد. در مفهوم حقوقی، آگون بیانگر جدل مدعی و مدعی علیه در دادگاه است. [در یک دادگاه مفروض، مدعی ادعای حقی را دارد و درصدد دفاع از حق خویش است. طرف دیگر یعنی مدعی علیه نیز خواستار حق خود است. متکی به همین ادعای حق، میان طرفین جدل و پیکاری در میگیرد. در این میان فردی به عنوان قاضی، در مسند داوری میان طرفین دعوا مینشیند و طبیعتاً پس از شنیدن سخنان هر دو طرف و مطالباتشان، میان آنها تصمیمی میگیرد و بنا به دلایل حقوقی مشخص، حق را به یکی از طرفین دعوا میدهد. در نهایت بحث و جدل پایان میگیرد. اما نکتهی مهم اینجا است که حتی با صدور حکم قاضی، هیچکدام از طرفین دعوا حق مطالبهی خود را کتمان نکرده است و در نهایت مصالحهای بین آنها شکل نگرفته است. تنها به احترام قانون دادگاه، بحث و جدل را پایان دادهاند.] آگون به این معنا به تمامی برسازندهی بخش دوم تراژدی آژاکس [مشخصاً پس از مرگ آژاکس] است. توسر [برادر آژاکس] دارای یک خواست مشخص است. او میخواهد برادرش را طبق آیین مردگان به خاک بسپارد. منلائوس [برادر آگاممنون و به نمایندگی از او] و در ادامه خود آگاممنون نیز خواست مشخصی دارند. آنها اجازهی بهخاک سپردن جسد آژاکس را نمیدهند. میان آنها بحث و جدل سختی درمیگیرد. درون همین آگون است که سخنان آنها به نوعی فحوای یک جدل سقراطی را به خود میگیرد دربارهی مسائلی مبتنی بر سیاست، اخلاق و جایگاه مبهم عدالت. در جایی از تراژدی، توسر هنگامی که متوجه سرسختی منلائوس در تصمیمش شده است، میگوید باکی از شماتت و تحقیر منلائوس و ستایش قدرت خود ندارد چون در این لحظه حق با اوست که خواستار دفن آژاکس است.
منلائوس: …کدام حق است که به قاتل من حرمت بگذارد؟
توسر: قاتل تو؟ مگر تو اکنون از میان مردگان برخاستهای؟
منلائوس: این مرد قصد کشتن مرا داشت، اما سپاس خداوند را که موجب رهایی من شد.
دقیقاً لحظهای که منلائوس از ایزدی که موجب رهاییاش شد [آتنا] سپاسگزاری میکند، اما معتقد است آژاکس از هرگونه حقی برای دفن شدن محروم است زیرا قصد کُشتن او را داشته است؛ توسر او را به مفهوم به غایت حائز اهمیتی ارجاع میدهد:
توسر: پس حق حرمت خدایان را که به تو جان عطا کردهاند چنین ادا میکنی؟
منلائوس: من در ادای حرمت به خدایان قصور ورزیدهام؟
توسر: هماکنون که مانع به خاک سپردن مُرده میشوی.
در جهانبینی هلنی دفن شدن مُرده حق طبیعی اوست. اینجا توسر منلائوس را [به عنوان نمایندهی آگاممنون و کانون قدرت این لشکرکشی به تروا] به مفهومی تحت عنوان «حقوق طبیعی» ارجاع میدهد. در حالی که پیشتر مرجعیت او و برادرش را در این لشکرکشی زیر سوال برده است. میان این دو کنش ارتباط تنگاتنگی نهفته است. «مادامی که مرجعیت قدرت مورد سؤال یا ایراد نیست، مفهوم حقوق طبیعی نمیتواند پیدا شود».(8)
«برای درک مشکل حق طبیعی باید بنا را بر تعقل و ادراک نه «علمی» بلکه «طبیعی» امور سیاسی گذاشت، یعنی باید دید که امور سیاسی در حیات سیاسی و در اعمال زندگی روزمرهی ما هر بار که میخواهیم تصمیمی بگیریم به چه نحو ظاهر میشوند. این به آن معنا نیست که زندگانی سیاسی الزاماً به حقوق طبیعی آگاه است. ما حقوق طبیعی را کشف کردهایم و حال آنکه حیات سیاسی بسی پیشتر از این کشف وجود داشته است. …حیات سیاسی به هر شکلی که باشد ناگزیر ما را با مشکل حقوق طبیعی روبرو خواهد کرد. آگاهی یافتن به این مشکل کهنتر از علم سیاسی نیست، هر دو همزمان هستند. پس اگر جامعهای با حیات سیاسی در کار باشد که هنوز به فکر حقوق طبیعی نرسیده است، باید گفت که علم سیاسی… هم در آنجا وجود ندارد؛ عکس قضیه هم درست است: حیات سیاسیِ خودآگاه نسبت به امکانِ علم الزاماً با مشکل حقوق طبیعی روبرو خواهد شد».(9) کشف طبیعت مقدم بر کشف حقوق طبیعی است. «آنگاه که از طبیعت سخن میگوییم تفاوت میان طبیعی و غیر طبیعی الزاماً در برداشت ما نهفته است. پیش از کشف طبیعت به این معنا، رفتار خاص هر چیز یا هر دسته از چیزها را به عنوان خوی و روش آنها در نظر میگرفتند».(10) «همین که مفهوم طبیعت کشف شود دیگر نمیتوان رفتارهای ذاتی یا رفتارهای عادی گروههای طبیعی و انواع قبایل بشری هر دو را زیر عنوان خویها و آداب گرد آورد: «خوی»های موجودات طبیعی را دیگر تحت عنوان «طبع» آنها میشناسیم و حال آنکه خویهای انواع قبایل بشری را میگوییم که خودشان چنین قرار دادهاند. پس مفهوم آغازین «خوی» یا «آداب» اکنون از یکسو به «طبع» یا «طبیعت» و از سوی دیگر به «قرارداد» تجزیه میشود. بنابراین تمایز میان «فوزیس» [=گیتی، طبیعت] و «نوموس» [=ناموس، قانون] به تاریخ کشف مفهوم طبیعت، یعنی به تاریخ پیدایش فلسفه بازمیگردد».(11) «کشف مفهوم طبیعت تحققِ ذاتیتِ بالقوهای در بشر است که دستکم به تعبیری که از خودش برمیآید، به تاریخ، جامعه، اخلاق و مذهب معینی برنمیگردد بلکه امریست ورای همهی اینها».(12)
«مبنای توجیه حقوق طبیعی در سلسله مراتب نظمی است که ریشههای آن در ساختمان طبیعت بشر است»(13)، وجود لوگوس، خرد و تعقل.
ادامه دارد.
آگون میان حقوق طبیعی و قانون (قسمت پایانی)
پانوشتها:
–نهست–