یوجین باربا: من همیشه احساس میکردم که فضای صحنهای، امری است متصلب. وقتی بازیگری خود را جابجا میکرد، بلادرنگ برای دیگر بازیگران نیز پیآمدهایی در پیش داشت، گویی که آنان با زنجیری آهنین بهیکدیگر متصل هستند. درنتیجه، هر گام برداشتنی، منجر به واکنشی هم ارز از جانب تمام بازیگرانِ حاضر در صحنه میشد. هر کنشی، هراندازه کوچک، موجبِ پاسخی پویا میشد: و به عنوان یک تماشاگر، من نیز بخشی از سازوکارِ یک ساعت زیستی میشدم.
یک فضای اجرایی (یعنی هر مکانی که در یک محیط باز یا سربسته برای برپاسازیِ رابطهی ویژهی بازیگر-مخاطب بهطرزی آگاهانه انتخاب شده باشد) هرگز امری خنثی نیست. یک صحنهی متداول تئاتر، حیاطِ یک قلعه، میدانی مقابل کلیسا، محوطهی خرمنکوبیِ یک مزرعه، سالن بزرگ دانشگاه، میدان اصلی شهر یا سالن غذاخوری یک زندان، همگی دارای گذشتهای هستند، حتی اگر متعلق به عصر حاضر باشند. این فضاها تا حد انفجار سرشار از دادهها و نشانههای مادیای هستند که میتوان بر آنها تاکید کرد، مخالفت نمود، یا مردود شمرد اما نمیتوان حذفشان کرد.
برای من، اثربخشی فضای اجرایی درون ظرفیت آن در برانگیختن تماشاگر برای ادراک دوگانهای از فضا نهفته است: یک فضای شناختپذیر (همچون یک تئاتر، یک کلیسا یا یک باشگاه ورزشی) و در عینحال، فضایی بالقوه که آمادگی دارد خود را از هویتش جدا سازد تا براثرِ نیروهای اجرا دچار دگرگونی و تغییر شود. چنین فضایی یک فضای تهیشده بود، و نه فضایی که درونش چیزی نیست؛ بیپیرایه و خاموش: آنچه را که بود پذیرفته، و هم زمان، آماده بود تا خود را نفی کند. من با شیوههای متفاوتی از دراماتورژی برای پر و خالی کردنِ امر فضا، برای تأییدِ تئاتر و نفی آن، برای ساختنِ قراردادها، پیوندها و مفارغتها، و در نهایت، باطل کردن تمامی اینها کار کردم.
فضا برای من یادآور عرشهی آن کشتیایست بر دریای متلاطم به دستِ بادها، که گاه آرامشی مرگبار دارد، و گاهِ دیگر از شورشِ آنیِ جریانهای زیر دریا آشفته میشود، بر خود میپیچد و باز استوار میایستد: کنشِ بازیگران، پویایی آنان، ویژگیهای درونگرا و بیرونگرای آنان، روشهای استفاده از صدایشان – از زمزمه تا جیغ.
احساس میکردم فضای اجرایی نفس میکشد. دو شُشِ آن تشکیل دو مرکز را میدهند: یک مرکز ثابتِ هندسی که نتیجهی تقارنِ فضایی است، و تماشاگران به شکل مداوم و ناخودآگاه، خود را به آن سمت متمایل میکنند؛ و دیگر، مرکزی پویا (dynamic) که بهواسطهی حرکت بازیگر حولِ آن متعین میشود. زمانی که مرکز هندسی و مرکز پویا بر هم منطبق میشوند، بازیگر بر تقارن فضا تأکید میکند. در زمانهای دیگر، بازیگر با حرکتش در اطراف، تنشی را با مرکز هندسی ایجاد کرده و بهواسطهی انتقال نقاط پویا و توجه تماشاگر از سمتی به سمت دیگر، فضا را نیز جابجا میکند. من عمداً از چرخش بین مرکز هندسی و پویا به جای همگرایی و واگرایی، تقارن و عدم تقارن، مناسباتِ هارمونی و ناسازگاری، تقارب و فاصله بین بازیگران، و بین بازیگران و تماشاگران استفاده کردم.
فضا قلمرویی جادویی بود که من آن را پُر و خالی کردم. کنشهای واقعی را در هم آمیختم، همزمان موقعیتهای مستقلازهمِ بسیاری را معرفی کردم و یک ضربآهنگ یا کنش آوازی را در پیوستگیِ با تصاویر، تلمیحات و قصهها در آن شکل دادم. بااینهمه، این قلمرو پادشاهی مصرانه مخالفت ورزید، تغییر وضعیت به بُعدی دیگر را برنتافت و بنابراین من و تماشاگرانِ آیندهام را به سنخِ ویژهای از ادراک رهنمون کرد: توهمی که برای هر کدام از ما حقیقتی شخصی را در بر میگرفت.
فضا، بازیگران و تماشاگران را احاطه میکند، و در همان حال، از یکدیگر جدا میکند. میخواستم فضا نقش یک لولهی زیبابین[2] را بازی کند: کمینهترین تنش بازیگر باید فضا را به فرمهای جدید و واقعیتی دیگر تبدیل کند. تندی و کندی، شدت و جریان (تکثر ضربآهنگهای واگرا) ابزارهایی بودند که برای تخریب، فشردگی، گسترش یا انحلال فضا از آنها استفاده میکردم.
من روی صدای بازیگران کار کردم تا به آهنِ فضا شکل دهم، تا آن را بسط یا قبض دهم، به آن جسمانیت ببخشم، غیرقابل تنفسش کنم، همچون بیابانی بیآبوعلف یا یک جنگل. کنشهای آوازی، از زمزمهای مبهم تا فریادی گوشخراش، فضا را متلاطم میکرد و آن را برملا یا پنهان میکرد. فضا در اثر آنچه به طرزی ناصریح بیان میشد تغییر میکرد، در اثر سکوت، در اثر قسمتی از بدن که سَتس[3]، ضربانها و نشانهها از آن برمیجهند. [و اینگونه شد که] کلّ گیتی (Universe) بهطرزی بالقوه در آنجا حضور داشت.
جگات(Jagat)، همان هزارانهزار چیز متحرک: این نامی که هندوها به گیتی اطلاق میکنند.
جگات کنشهای فیزیکی و آوازیِ بازیگران بود، جریان تنشها و تونالیتههای آنان. جگات میپذیرد و طرد میکند، زخم میزند و تسکین میدهد. جگات فضا را می فشرد و وا میشکافد، آن را متکثر، منکسر و گداخته میکند، آن را بدل به قصری از عطرهای خوش میکند که دستگاههای حسّانی من در پی کشف و کاویدنش بودند، و بدل به لویاتانی که مرا میبلعد و میسپارد به درون دستگاه هاضمهاش. من از فضایی بیرونی به فضایی درونی لغزیدم، به درون حصن و حصاری از گیتی و به درون زمانی که فقط متعلق بود به من، به بازیگران من و به تماشاگران من.
پانوشتها:
– نهست ایدهی اکنون –