استفان دُلُرم، ژواکیم لُپاستیه | کایه دو سینما؛ شماره 759، اکتبر 2019
برگردان ماهنسا شهسواری
ژان-لوک گدار: … دوست داشتم شما را ببینم. یک جورهایی مثل دیدن نوادگان کایه دو سینما است. کنجکاو بودم ببینم به کجا رسیدهاند.
کایه دو سینما: ما بسیار تحت تأثیر فیلمی قرار گرفتیم که در کن نمایش داده شد؛ حتی میتوانیم بگوییم شگفتزده شدیم. به ویژه پایانبندیاش؛ «امید سوزان» که به این سفر در میان ویرانهها معنا بخشید. کلیت بخش نخست فیلم که بازسازی کامل جنگ بود، سپس ژوزف دو مستر که شرح میدهد جنگ، یک قانون جهانشمول طبیعت است، سپس قانون بشر که گویی دومرتبه نظم ایجاد میکند اما در حقیقت بیعدالتی است… فیلم در تاریکی به جلو میرود و ما را به روشنایی هدایت میکند. میسوزاند اما سوزاندنی متفاوت.
ژان-لوک گدار: حس میکنم از فیلم در ستایش عشق به بعد و یا فیلم همیشه موتسارت تغییری در کارم رخ داد.
کایه دو سینما: چه اتفاقی افتاد؟
ژان-لوک گدار: دارم راهم را گم میکنم…در ناکجاآبادم. گم شدهام. کاری که همیشه انجام دادهام و آن هم آگاهانه، این است که در سینما بمانم؛ علیرغم تمام کنشگریها، امضاها، جنبشهای اجتماعی، علیرغم جلیقه زردها (هرکی که هستند)، دکترهای اورژانس (هرکی که هستند). اما این منحصر کردن خودم به سینما به معنای منحصر شدن در تاریخ آن هم هست. امری که امکان استقبال از تاریخ پرشکوهش را میدهد. سینما تاریخچهای کوتاه اما شکوهمند دارد.
یکجورهایی از فیلم برای همیشه موتسارت به بعد اتفاق افتاد؛ آخرین فیلم کلاسیکم. البته مانع ساختن گاهبهگاه فیلمهای کوچکترم نشد. کاری شبیه به تک تیراندازان در جنگ و یا جاسوسان. من زمان زیادی را برای «در ستایش عشق» صرف کردم تا به توانمندیهای خود آگاه شوم. و چیزی همچنان ناشناخته فیلم را به دو یا سه بخش تقسیم کرد. حتی معادلهی بسیار سادهای ابداع کردم، که آن را اصل بدیهی مونتاژ مینامم. مانند اقلیدوس که پنج اصل بدیهی خود را ابداع کرد: x+3=1 برای به دست آوردن یکی باید دوتای دیگر را حذف کنید. واقعاً یک معادله نیست. وقتی آن را به بدیو نشان دادم نمیدانست با آن چه کار کند. پیش زمینهای برای فیلمهای مجزا بود، مانند «یک + یک» (1968). این عنصر ناآگاهانه از فیلم «در ستایش عشق» به بعد آگاهانهتر شد. بعد از این، گاهی به سه یا دو بخش تقسیم میشد.
ژان-لوک گدار: در فیلم بعدیام – که فکر نمیکنم قادر به ساخت آن باشم، خیلی پیر شدهام و علاوهبرآن در اوضاع کنونی سینما انجام یک سری چیزها برایم سخت شده- صحنهای هست که آن را با انعکاس تصویر ژوزف نیسهفور نیپس شروع میکنم. برای نیکول سوالی را مطرح کردم تا از دانشجویانش در فمیس بپرسد. نیپس وقتی اولین عکسش را از پنجره میگرفت به چه فکر میکرد؟ آیا امروز قادر به تصور آن هستیم؟ آیا با خودش فکر میکرد: «الان چی کار کردم؟» و ما امروز نسبت به کاری که او کرد چه تفکری داریم؟ در واقعیت چه کرد؟ او و داگر زمان زیادی صرف کردند تا این عکس را ثبت کنند. و من این صحنه را idée fixe [ایده ثابت] مینامم.
برای دریافت نسخه کامل مطلب کلیک کند