گدازه رخدادها آستین
The Drunken Couple; Jan Steen; 1660
دورهی طلایی هلند، باروک، بحران عمومی، تغییر جغرافیای سیاسی جهان؛ مختصات فرهنگی-اجتماعی قرن هفدهم اروپا نشانمان میدهد این قرن نه تنها پراهمیت که حتی دورهی «پراهمیتها»ست. جهان تفکر اروپایی چنان با طوفان مدرن شدن آمیخته که تک تک مفاهیم به پدیدههایی مهم بدل شدهاند. کشند و برکشند «مفاهیم متعالی» کلاسیکها و «وطنگرایی مقدس» اسپانیا در ادبیات، بازتاب جدلهای سیاسی در پِییبا (فلاندر و هلند Pays-Bas) در دو سبک نقاشی روبنس/رامبراند و بازنمایی اسطورهها و سلفپرترههای شکوهمند. همه اینها بازنمایی آن ضرورتی بودند که گویی اروپا هرچند پذیرا اما معذب از سر میگذارند: «اهمیت به اهمیت». مرد جوانی که طرح مهم آبادانی دولت طرز زندگی شخصیِ یلخیمآبانهاش را برآشفته بود. درست در همین هیاهوی پراهمیتها «یان استین» از پیروان مکتب رامبراند در نقاشی هلند، طعنهزنان به غوغای هنر رایج، مشغول نقاشی از روزمرگی مردمان پیرامون خود بود. بازنمایی شوخطبعانه از مستها، زنهای بیمار، کشاورزان سرخوش، کودکان در حیاط مدرسه. در قابهای یان استین نخستین چیزی که توجه را جلب میکند پیشپا افتادگی و امر روزمره است. قابهای او نه تنها پرترههای افراد مهم نیست حتی کسی را هم در مرکزیت روایی قرار نمیدهد و داستان خاصی را روایت نمیکنند. آنها همان لحظهاند. همان لحظهای که روایتش را در خود مستحیل کردهاند. روندی که استین پیش میگیرد علاقهای نظرورز و اما نه عبوث به تجربههای انسانیست. جهان مخلوق استین دربارهی کنش آدمهاییست که میتوان در همهجا دید. جهانی منحصر به فرد که به شیوهای انضمامی تجربه میشود.
Steen- Merry Couple 1669
استین در نقاشیهایش مشغول دیدن مردم نیست. او مشغول زیستن با آنهاست. مشغول شنیدنشان. چشیدن غذاهای روی میز. جهانی که او میآفریند جزئی تفکیک نشدنی است از لحظه متغیری از رخداد در حال وقوع آدمهای روزمره که در آن آنچه هست و آنچه باید باشد و وجود و ارزش، جداییناپذیرند. این ارزشها و معناهای محوری جزء ذاتی روابط و فعالیتهای وجود روزمرهاند. چون در هم آمیختهگی آب و شراب، همگن و تفکیکنشدنی. بنابراین مشارکت جسممند او در جهان همان چیزی است که بهطور مؤثر، تقسیمبندی سوژه/ ابژه را مورد تردید قرار میدهد. انتخاب زاویهی دید همسطح با کاراکترها چه در پرداخت بصری و چه در مبانی تفسیری، تفاوت دو جایگاه نقاش به عنوان ناظر و نَظّاره را کم و کمتر میکند. پرترههای او را مقایسه کنید با دستهی کورهای بروگل. بروگل چون ناظری شرمزده از بالا بر ساحت جامعه مینگرد: «در این چارصباح چیزی وحشتناکتر از جامعه سراغ نکردم» این نگاه میزانتروپ[۱] در نقاشی به همین اسم از بروگل هم وجود دارد. نگاهی که نه تنها استین از آن بریست، بل برعکس در بررسی امر پیشپا افتادهی مردم روزمره رابطه مبتنی بر شناخت ناب را بر شناخت عملی و بر محیط زندگی خود ارجح میداند.
Brugel – Misanthrope
قاب استین برای فرار از این نگاهِ از بالا به امور غیر مهم واجد نگاهیست که به زعم باختین «تخیل معمولی» است. تخیّل معمولی میتواند حادثی بودن و پیچیده بودن و درهم و برهم بودن صرف زندگی روزمره را درک کند و نفس پدیده «تفاوت» یا «دیگری» بودن را بازشناسد. نتیجه کار باختین، بنا کردن فلسفه اجتماعی متمایزی است که مشخصه آن عبارت است از شکلی از اندیشیدن که اهمیت امر روزمره و امر عادی و معمولی را مسلم فرض میکند.
Steen – Rhetorician 1668
بسیار پیش از باختین، این افلاطون بود که به دوگانه بین دو مفهوم دُکسا و اپیستمه (یا همان تقابل میان امر روزمره و امر متضاد آن) اشاره کرده بود. از نظر افلاطون، دکسا همان نقطه نظر کلی است که در برنامههای یکنواخت روزانه ریشه دارد و اپیستمه، دانش علمیای است که هدف ارائه حقایق دیرپاتر را در سر دارد. بنابراین به نظر میرسد که از نظر افلاطون تفکر روزمره، بیشتر مترادف چیزی پیشپا افتاده است مربوط به بدن و تمایلات جسمانی که به عنوان مانعی بر سر راه ظهور تصمیمگیریهای عقلانی و رهایی روح انسانی قراردارد. چیزی که بعدها در قرن هجدهم اروپا آن را Banality [۲] (ملالت) صورتبندی کردند. این تقابل همواره امر روزمره و پیشپا افتاده را کمارزش و گاه ناپسند قلمداد کرد. تا مدتها موضوع اثر هنری نبود، چه بسا نفی و تحذیر میشد. حتی زمانی که اندیشمندان پسا دکارتی یا متأخرینی چون بن هایمور در صدد صورتبندی روزمرگی برآمدند چون شرمساران از کمبودگی امر روزمره و پیشپا افتاده سعی کردند به آن ماهیتی ضدنهادی یا «مهمبودگی» دهند.[۳] گویی همه در صدد بودند از دکسا باقیماندنِ پیشپا افتادهها برائت جسته و یا با وجدانی معذب آن را از زیر اخیه بیسببی افلاطونی بیرون بکشند.
Steen – A Tavern Interior
دگرگونگی دکسا یا «اهمیتبخشیدن» از سر شرم به امر پیشپاافتاده منجر به دوگانهی دیگری شد. یکی امر روزمره به مثابه «مناسک» و دیگری صورت مصرف عامه پسند. رویکرد اول که بسیار رایج بین هنرمندان پس از قرون وسطی تسری یافت از ملاحظات مردمنگرانه مناسک به مثابه «کنش شبه رسمیشده» و نمادین تأثیر پذیرفت. بازنمایی امر روزمره به صورت سنتی در پی دریافت جزئیات ریز و موشکافانه زندگی معمولی از طریق بررسیهای مشارکتی گسترده نظیر مشاهده مشارکتی و مصاحبه عمیق بود و همچنین بر کنشهای خاصی تمرکز داشت که اگرچه نتوانند به صورت رسمی بیان شوند، حداقل به صورت نمادین قابل درک باشند. علاقه اصلی نقاشهایی مانند هانری لیز Henri Leys به عملکردهای نمادینی بود که میتوانست امر عادی و امر مهم را به هم ربط دهد.
Left and Right- Henri leys
درست در این زمانه است که میتوان تفاوت یان استین را بازشناخت. برای استین امر روزمره درست همان دکساست. هرچند خودش حتی سعی نداشته «سبُکی» شوخ آثارش را با جدیت نظریهپردازانه آن روزگار آلوده کند، اما برای او امر پیشپا افتاده، معمولی، تجزیهناپذیر، بیشرم و لذتبخش است. زندگی روزمره استین نه واجد وجه ملالانگیز دورهی مدرن است، نه «بازنمایی» مناسکی شبهرسمی که بین مردم واجد نوعی نیروی نهادیست. برعکس آن قابها بر لحظهای گذاشته میشوند که امر روزمره در حال نامرئی شدن است. او با انتخاب لحظهها مخاطبش را به معرفتی میرساند که بسیار پیشپا افتاده است. معرفت چیزهایی که اهمیت ندارند. همان کاری که چند قرن بعد پژوهشگران مطالعات فرهنگی انجام دادند؛ تحقق بخشیدن به اسطورهی تغییرشکل امر پیشپا افتاده.
Steen – Wine is a mocker -1660
استین همانقدر از دام بازنمایی احساسات سر باز میزند که از تفسیرگرایی بهخصوص اخلاقی. او بروگل یا بوش نیست. در قابهای او تجربهای نومیدانه یا ملامتبار یا سرزنشگر نسبت به مردم وجود ندارد. او خود میان آن مردم ایستاده است. (در نقش سلفپرترهای که چپق به دست پسر میدهد یا یک ماهی را در هوا نگه داشتهاست). نقاشیهای او واجد نوعی تجربه است. تجربهای که از درون ویژگی محض زندگی خاص احساس میشود و این همان چیزی است که باختین نامش را «گدازه رخدادها» میگذارد. گدازه رخدادها، رخدادهای روزمره زندگی هستند، همانگونه که چون جریانی رخ دادهاند و پیش از آن به سردی گراییده و این تخیل معمولی نقاشیهاست که آن لحظه را چون نقطهی آغاز سرد شدن گدازه تصویر میکند. تصاویری پیشپا افتاده بیکه به میانجی نظری برای «فهمشدن» نیاز داشته باشند. این لحظاتِ میانه، سرشار از نیروی خودشان واجد نوعی رابطهی پیشپاافتاده با مخاطبند. رابطه مبتنی بر شناخت ناب که بر شناخت عملی از محیط زندگی خود ارجح است و بینشی ابزاری و فاصلهمند را نسبت به جهان تقویت میکند.
استین در نهایت شوخی و البته چیرهدستی، جدیت عبوث قرن هفدهم را از ریخت انداخته در کنار موضوعات نقاشی به شادنوشی و تسخر زدن مشغول است. به بدمستیکردن و لذت بردن از پیشپا افتادگی.
Left and right- Steen- Self-portrait (Man with Pipe and man with Fish)
پینوشتها:
[۱] میزانتروپ یک نوع انسان است که به کل اجتماع بشری اعتماد ندارد. او به ذات طبیعی بشر نفرت می ورزد و امیدی برای حل مشکلات تمدن انسانی قائل نیست. او ضد بشر نیست و تمایلی هم ندارد که ضرری به بشر برساند. یک انسان میزانتروپ با آنکه ضد اجتماع نیست ولی احساس خوبی ندارد با سایرآدمها دمخور باشد. برای همین، میزانتروپها مثل درویشهای دوره گرد ایران یا شاعران و فلاسفه چین و ژاپن، دوست دارند سرگردان بیابانها باشند.
میزانتروپی یک نوع فلسفه است یا شاید بشود گفت نوعی نگاه واقعبینانه به زندگی… میزانتروپ هرگز به دام وسوسههای انسانی نمیافتد چون یقین دارد که خیری از انسانها به او نمیرسد.
[۲] ملالت ، بهطورخاص نشاندهنده عدمانسجام ایدهآلهای قدیمی در باب مردم عادی، مکانهای عمومی و فرهنگ عامه است. این واژه تا اواخر قرن هجدهم مصطلح نبود و قبل از آن به خدمات اجباری به فئودالها اطلاق میشد نه به کارها و عادات روزانه. هنگامی که این واژه وارد مطالعات فرهنگی شد، به عنوان راهی برای مقاومت کردن در برابر رویدادهای تاریخی و داوریهای ارزشی سلسلهمراتبی به کار رفت.
[۳] بن هایمور در بارهی روزمرگی مینویسد: ملالت ما را متوجه تجارب زمانمند ویژهای میکند که به نظر میرسد از الگوها و انتظامهای زندگی شغلی مدرن ناشی شده باشند. از تهی شدن زمان در کارخانه مدرن تا دیوانسالارانه کردن همهجانبه مدیریت، از عملکردهای اتمیزه کاری در ادارات تا صنعتی شدن خانه؛ به نظر میرسد که همه ابعاد جهان مدرن توسط خصوصیت تکراری بودن عادات آن در سیستمها و تکنیکهای قاعدهمند مشخص میشود. همچنین ویژگی مدرنیته غربی، رمزآلود بودن آن است.
+ برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: گدازه رخدادها