در میدان اصلی شهر، در جوار دیوار کلیسای رم، کشیش از او پرسیده بود آیا شیطان لای پای او خفته است؟ این سوال وقیحانه طرز مرسومی از پرسش کلیسا پیش از آزمایش باکرگی از زنانی بود که متهم به روابط پیش از ازدواج میشدند. زن باید به این سوال پاسخ میداد و در صورت اذعان به حقیقت، ممکن بود کلیسا پس از روشن شدن حقیقت به زن لطف کرده و او را از حقوقش محروم نکند. «آرتمیزا جنتیلسکی» با چشمانی فروافتاده پاسخ داده بود شیطان هیچ گاه به پای استاد من نمیرسد. استاد سرخانهش «آگوستینو تاسی» به او تجاوز کرده بود، پس از آن با هم رابطه داشتند و اکنون که پدر آرتمیزا از «تاسی» به علت سرقت تابلوهای کارواجیو از خانهاش شکایت برده او در عوض آرتمیزا را به داوری بکارت در محضر کلیسا کشانده بود.
آرتمیزا جنتلیسکی دختر نابغهی اوراتزیو جنتیلسکی نقاش باروک از نخستین زنانی بود که به عضویت آکادمی هنرهای تصویری در فلورانس درآمد. در آن زمان دختران را فاقد استعداد کافی دانسته و به مدرسه راه نمیدادند. بیآنکه به مدرسه برود به پیروی از پدرش به نقاشی باروک روی آورد و بسیار زود هنر فلورانس را تحت تاثیر خود قرار داد. هرچند آن اتفاق نامیمون نتوانست او را از نقاشی دور کند اما تجربهی تجاوز و سپس آزمایش بکارت در زندگی حرفهای آرتمیزا تاثیر دیگری نهاده بود. بازنمایی تاثر او از آن آزمایش عمومی ناروا، آن اضالهی اعتماد در قالب «اتوفیکسیون!».
موضوع روز نقاشیهای باروک در قرن هفدهم داستانهای کتاب مقدس و روایتهای کلیسایی بود. آرتمیزا نیز همان روایات را تصویر میکرد اما آن روایتها یک قهرمان داشت: خودش. در همه روایتهای کلیسایی یا کتاب مقدس او پرتره خودش را به جای تصویر قهرمان اصلی میکشید. تابلوی معروف سربریدن هلوفرانس توسط جودیت، نوشاندن شیر توسط مریم به کودک، ونوس و کیوپید، جودیت و ندیمهش، ایستر دربرابر اوزاروس همه یک سلفپرتره بودند از زنی که مشغول روایت داستانی دیگر است. «اتوفیکسیون» روایتگری از یک من/ او که در یک لحظه مرزشان از هم گسسته میشود. نه صرف تعریف کردن داستان خود یا یک اتوبیوگرافی، تعریف کردن داستان “دیگری” با روایت یک “من”.
عبارت اتوفیکسیون را نخستین بار سرژ دبروفسکی (دبروسکی) در 1977 دربارهی ادبیات به کار برد. دربارهی رمانهای خودش، داستان ارتباطش با زنهای زندگیاش که البته بیشتر از یک اتوبیوگرافی محسوب میشد. آن داستانها واجد فیکشن بودند. واجد یک پلات تخیلی علاوه بر شرح واقعیت. شاید همین امر هم زنان زندگیش را بر میآشفت.
خود دبروفسکی درباره اتوفیکسیون مینویسد: صرفا یک اتوبیوگرافی؟ نه این یک اتوفیکسیون است. تعبیر روایتی از خود در خلال روایتی از دیگری. زیستن من در ساحتی از تخیل که میتواند برای نه «منِ» در واقعیت، بل برای «منِ» تخیلیام اتفاق بیفتد. آن من دیگر که از من واقعی خوندارتر باشد. منظورش نوشتن رمانهایی اتوبیوگرافیک بود که محصور اتفاقهایی واقعی باقی نمیماندند و در بستری از تخیل متجلی میشدند. «سپردن آزاد زبان یک ماجرا به ماجرای زبان». مسئلهی اصلی اتوفیکسیون ها البته روایت داستان خود نیست. تفاوت ظریف آن با اتوبیوگرافی در این لحظه آشکار میشود. اتوفیکسیون تعریف داستانی از دیگریست در حالیکه آن را «من» روایت میکند. “او انگاریِ” من یا “من انگاریِ” او. جایی که این مرز را فقط یک واژه مخدوش میکند: تخیل.
بسیاری دوبروفسکی را نه به قلب واقعیت که به خود شیفتهگی متهم میکردند. پروتاگونیست/نویسنده داستان خود را از سطوح دیگر روایت مجزا میکردند. مسئله نقاشیهای جنتیلسکی هم همین بود: پروتاگونیستِ این روایت عاملیت دارد، ابایی ندارد خودش را در ترکیببندی برجستهتر نشان دهد. او دارد داستان را بازروایت میکند به نفع خودش. داستان قتل هلوفرانس به دست جودیت را در اثر کارواجیو با نقاشی آرتمیزا مقایسه کنید. در نقاشی کارواجیو نوری که در مرکز بر چهرهی هلوفرانس تابیده او را مؤکد میکند. نقاشی روایت «مرگ هلوفرانس است توسط زنی به نام جودیت» . اما همین روایت در اتوفیکسیون جنتیلسکی اینگونه است: «جودیت سر هرودت را میبرد». داستانِ اتقان نگاه چشمها، عاملیت دستها و خطوطی که نه هرودت بل آرتمیزا را برجسته میکنند. واقعیت این نقاشی آن چیزی نیست که اتفاق افتاده، آن چیزیست که آرتمیزا از آن بیرون میکشد: انتقام از آن مرد، آن مرد که شیطان پیش او هیچ نبود.
در سنت نقاشی اروپا پیش از آرتمیزا زنان دیگری بودهاند که سلفپرتره میکشیدهاند. «سوفینزبا انگیزولا» از سی سال پیش از او چهرهی خودش را در همهی نقاشیهایش به تصویر کشیده بود، یا بهتر بگوییم همهی شخصیتهای تابلو را به چهرهی خودش کشیده بود. از کودکان تا ملکه و حتی حیوانهای خانگی نقاشیها همه شبیه او بودند. اما او خود را هیچگاه قهرمان داستانی از دیگری قرار نداده بود. این آرتمیزا جنتیلسکی بود که برای نخستین بار سوژه را از خارج گرفته با او ممزوج شده، باردیگر خود/او میشود یا شاید هم خودِ او میشود.